اطلاعیه ها و اسناد 1

در این صفحه مجموعه ای از برخی از اطلاعیه ها، اسناد، نامه و خاطرات را در سی امین سالگرد قیام آمل می بینید
هزاران برگ

هزاران رنگ

هزاران همهمه در باد

می ستایند ترا در یاد!

هزاران شر

هزاران شور

هزاران پیچش برگ با باد

بسوی خیزشی در راه!

خطاب به جوانان
به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد قیام مسلحانه سربداران در آمل

دستاوردهای یک نسل انقلابی را پاس داریم!

درسهای آنرا بکار گیریم!

25 سال پیش در چنین روزی قریب صد تن از بهترین فرزندان خلق پس از ماهها جنگ و  گریز در جنگلهای شمال خود را به شهر آمل رسانده و  جان بر کف نبرد جسورانه ای را آغاز کردند. آنان خیابان به خیابان ، کوی به کوی، خانه به خانه جنگیدند؛ مرگ را به سخره گرفتند و حماسه آفریدند. اما سرانجام در برابر سیل قوای دشمن که از گوشه و کنار کشور به آمل سرریز شده بودند تاب نیاورده و شکست سختی را تجربه کردند.
نه سرمای زمستان و نه آغاز عصر یخبندان ضد انقلاب خمینی، هیچیک مانعی در برابر آنان برای تدارک و انجام این نبرد قهرمانانه نشد.
آنان آتشی در قلب و شوری در سر داشتند که گرما بخش نبردشان بود: آتش و شور انقلاب!
آنان رویائی در سر داشتند که به زندگی و مبارزه شان تحرک و شادابی می بخشید: رویای کمونیسم!
آنان می خواستند چشم انداز نوینی در مقابل انقلاب و مردم ایران بگشایند: چشم انداز انقلاب مسلحانه توده ای تحت رهبری طبقه کارگر!
اتحادیه کمونیستهای ایران سازمانده  این قیام پرافتخار بود. شرکت کنندگان در این قیام کمونیستهای انقلابی بودند که در صحنه های مختلف مبارزه طبقاتی رشد یافته و آبدیده شدند.
رهبران اصلی این قیام رفقائی چون حسین ریاحی و سیامک زعیم  از نسل مبارزی بودند که تجربه مبارزات 42 – 1339 را پشت سر گذاشته و نقش فعالی در جنبش دانشجوئی دهه چهل شمسی در داخل و خارج از کشور و تولد جنبش نوین کمونیستی ایفا کردند.  آنان تحت تاثیر افکار انقلابی مائوتسه دون، سازمان کمونیستی را بنا نهادند که نقش فعالی در تربیت و پرورش یک نسل از کمونیستهای ایران ایفا کرد. کمونیستهائی که در مبارزات جنبش دانشجوئی خارج از کشور - کنفدراسیون رشد یافته و بی محابا به استفبال انقلاب 1357 شتافته و در آن شرکت جستند و توانستند نظر بخشهائی از پیشروترین فعالین انقلابی و کمونیست جامعه را به خود جلب کنند. بسیاری از فرماندهان و شرکت کنندگان در مبارزه مسلحانه سربداران و قیام آمل از رهبران و فعالین جنبشهای توده ای دانشجوئی و دانش آموزی، کارگری و دهقانی و جنبش کردستان و خلق عرب بودند.
رفقا غلامعباس درخشان، پیروت محمدی، رسول محمدی، حسن امیری و شکرالله احمدی از سازماندهندگان اتحادیه های دهقانی در کردستان بوده و نقش فعالی در سازماندهی مبارزه مسلحانه انقلابی در کردستان طی سالهای 59 ـ 58  داشتند.
 رفقائی چون فریدون خرم روز، بهناد گوگوشویلی و احمد سینا و مجبتی سلیمانی از سازماندهندگان برجسته مبارزات دانشجوئی و دانش آموزی بودند.
 رفقا اکبر اصفهان، حجت محمدی، بهنام رودگرمی، البرزجاوری شهنی، منصور قماشی (از رهبران شوراهای کارگری گیلان) و علی چهار محالی (از بنیانگذاران و رهبران سندیکای پروژه ای آبادان) نقش فعالی در جنبش کارگری داشتند.
رفیق حشمت اسدی از رهبران سرشناس مبارزات توده ای در آمل بود. زنان انقلابی همچون سوسن امیری جز اولین زنان مسلح تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان در کردستان بود.
اتحادیه کمونیستهای ایران در شرایطی قیام آمل را سازماندهی کرد که نبرد تعیین کننده ای میان انقلاب و ضد انقلاب جریان داشت. ارتجاع تازه به قدرت رسیده اسلامی می رفت تا شکست قطعی بر اردوی انقلاب وارد آورد. درست زمانی که انقلاب به فداکاری و از خودگذشتگی بی دریغ نیاز داشت، اتحادیه تمام توان خود را بکار گرفت تا مانع از پیروزی قطعی ارتجاع شود.
رفقائی که به پای سازماندهی این قیام رفتند می بایست قبل از هر چیز علیه گرایش دنباله روی کمونیستها و طبقه کارگر از طبقات دیگر شورش می کردند. با انفعال به دلیل نداشتن برنامه ای برای کسب قدرت سیاسی جهت انجام انقلاب دمکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی مقابله می کردند. گرایشات غلطی که در مقطع انقلاب 1357 دامن گیر جنبش نوین کمونیستی منجمله اتحادیه کمونیستها شده و موجب آن شد که مسائل جدی مربوط به مبارزه طبقه کارگر برای کسب قدرت تقریبا رنگ ببازد. اتحادیه کمونیستهای ایران  می بایست از دیدگاههای اصلاح طلبانه و دنباله روانه رایج در آنزمان که خود نیز بدان آغشته بود،  گسست می کرد تا مسئولیت رهبری انقلاب را در دست گیرد. جهشهای بزرگ در تاریخ همواره با گسست های بزرگ همراه بوده و خواهد بود.
معنی عملی این گسست در دست گرفتن وظیفه مرکزی کمونیستها یعنی کسب قدرت سیاسی از طریق جنگ انقلابی بود. سربداران بر مبنای این حقیقت تاریخی که "قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید" عمل کردند. حقیقتی که بارها و بارها در طول تاریخ و تجارب انقلابی مختلف ثابت شد. به همین دلیل سربداران بر سر لوحه قیام خود با خون سرخ نوشتند که :
"آزادی را جز در پرتو آتش قهر انقلابی، جز در پرتو جانفشانی بی محابا و جز در سایه یورش بردن دلیرانه به کاخ ظلم و بیداد نتوان بدست آورد. با دشمنان آزادی تنها با زبان گلوله می توان سخن گفت و بر این حکم نیز تجربه اسارت و آزادی خلقها مهر تائید نهاده است."
عملی کردن این وظیفه، در آن دوران آسان نبود. بویژه آنکه اتحادیه کمونیستها نیروی کوچکی محسوب می شد. اما  اتحادیه در مقابل این واقعیت سر فرود نیاورد و تاکید کرد که "نیروی کوچک می تواند وظیفه ای بزرگ بر دوش گیرد." نمی توان بر مبنای کمیت خود ضرورتهای سیاسی زمانه را نادیده انگاشت. یک نیروی کوچک می تواند با پاسخگوئی فعال به وظایف پیشاروی انقلاب، تجارب ارزنده ای از شکست و پیروزی را برای نبردهای آتی طبقه کارگر انباشته کرده و به یک نیروی اجتماعی بدل شود؛ هر چه بهتر و صحیحتر چنین کند به عامل مهمتری در تکامل صحنه سیاسی تبدیل می شود.
مبارزه مسلحانه سربداران توانست در مدت زمانی کوتاه علیرغم محدود بودن قوایش، قلب بسیاری از توده های انقلابی را فتح کند و از پایه توده ای نسبتا گسترده ای برخودار شود. اما شکست قیام آمل مانع از آن شد که به این پایه توده ای بطور همه جانبه ای اتکا شود.
اگر چه شعله این مبارزه نتوانست برای مدت طولانی دوام آورد و پایدار بماند. اما در سطح وسیعی به کارگران و توده های ستمدیده امید و غرور بخشید و حس افتخار را در کمونیستهای انقلابی جهان برانگیخت. قیام سربداران نگذاشت که نسل آتی پرولتاریا از میراث انقلابی محروم بماند. این قیام نگذاشت  که پرولتاریای بین المللی با جنبش کمونیستی منکوب و درهم شکسته ای در ایران روبرو شود. بدون این قیام دلاورانه احتمال ادامه کاری  کمونیستهای باقی مانده در صفوف اتحادیه بسیار تضعیف می شد. کمونیستهائی که عملا قادر شدند تجارب و توانائی های طبقه کارگر را در سطح ملی و بین المللی که حاصل نبردهای بزرگ نسلهای پیشین بود را در خط و برنامه خود فشرده کنند و راه را ادامه دهند. 
عوامل مختلفی در شکست این قیام دخیل بودند. سربداران با شرایط عینی نامساعدی روبرو بودند اما خطاهایشان نقش مهمی در این شکست داشت. رهبری سیاسی قیام بدون در نظر داشتن خصلت درازمدت جنگ انقلابی و اتخاذ استراتژی قیام شهری و گرایش به کسب پیروزی سریع، قبل از آنکه به توان کافی دست یابد درگیر نبرد تعیین کننده با دشمن شد و شکست خود را تسریع کرد.
مسلما اگر سربداران استراتژی جنگ درازمدت را پیشه می کردند، سرنوشت جامعه ما می توانست به گونه دیگری رقم خورد و این چنین جامعه دچارعقب گرد ارتجاعی نشود. در نتیجه نسل شما امروزه با چنین دشواریهای عظیم روبرو نشود و با موقعیت بهتری روبرو گردد. سازماندهندگان قیام آمل عمیقا اعتقاد داشتند که اگر ارتجاع تازه به قدرت رسیده را سرنگون نکنند بدون شک جامعه ما به قهقرا خواهد رفت. این انگیزه ای قدرتمند برای پیشبرد مبارزه جسورانه شان بود. نسل ما شکست خورد اما به سادگی در برابر دار و دسته ارتجاعی خمینی زانو نزد. بلکه مبارزات مان به خاک و خون کشیده شد.
حال که مبارزه طبقاتی در ایران وارد دور جدیدی گشته و نسل جدیدی از کمونیستها پا به میدان نبرد گذاشته اند. توجه به تجارب انقلابی قبلی بسیار ضروریست. مهم است که جوانان با تاریخ مبارزه طبقاتی ایران آشنا شوند تجارب انقلابی معاصر را به دقت و نقادانه دنبال کنند و درسهای مثبت و منفی آنها را به خاطر بسپرند. متاسفانه به دلیل شکافی که بین نسل انقلابی گذشته با نسل شما بوجود آمد بسیاری از واقعیتهای تاریخی به شما وارونه ارائه شد. رژیم جمهوری اسلامی از یکسو با کشتار وسیع پیشروترین عناصر نسل قبل و از سوی دیگر با تبلیغات مسموم و ارتجاعی نگذاشت که شما با تاریخ واقعی انقلاب 57 و مبارزات واقعی نسل قبلی آشنا شوید.
شما باید به تاریخ رجوع کنید و درسهائی که با رنج و خون حاصل شده را مطالعه کنید. حال که تجربه مبارزه مسلحانه سربداران و قیام آمل در کتاب "پرنده نوپرواز" مستند شده، آنرا بخوانید، به بحث و جدل بگذارید و درسهای آنرا فراگیرید.
اتحادیه کمونیستهای ایران بدون رجوع به تجارب تاریخی نمی توانست این نبرد جسورانه را سازمان دهد. شرکت کنندگان در قیام آمل متعلق به نسلی بودند که نمی خواستند تجربه تلخ کودتای 28 مرداد 1332 تکرار شود و با بی عملی و انفعال نسلی را دچار سردرگمی و گیجی کنند. آنان اهمیت ایدئولوژیک، سیاسی و تاریخی میراث انقلابی از خود به جای گذاشتن را دریافتند و بر پایه آن عمل کردند. آنان دریافتند که فرق است در پی یک مبارزه شکست خوردن یا بدون مبارزه شکست را قبول کردن، در سنگر نشستن و بدون شلیک گلوله ای تسلیم شدن یا در پی مقاومت شکست خوردن. آنان می خواستند از خود برای شما دستاورد باقی گذارند؛ نگاهشان به آینده و به نسل شما بود.
مطالعه تاریخ برای تکرار آن نیست. تاریخ نمی تواند و نباید تکرار شود. جامعه ما نیاز به پیشرفت انقلابی دارد نه تکرار شکستها. نیاز به نسلی دارد که شکست را شکست دهد. نسلی که با چشمانی باز برای پیروزی بجنگد. دستاوردها را ببیند، خطاها را نبخشد و درسها را بکار گیرد. از همینرو تجارب تاریخی در خور توجهند و رجوع بدانها ضروریست. اما تاریخ در مقابل هر نسل مسائل جدیدی قرار می دهد که حل آنها نیازمند تلاشهای آگاهانه عظیم و فداکاریهای بزرگ است. اما تنها کسانی می توانند در این راه گام بردارند که پا بر شانه های نسل قبلی گذارند و افق پیروزی را مشاهده کنند. نبردهای بزرگ و تمام عیار تنها بدست کسانی به پیروزی می انجامد که اعتقاد راسخ به پیروزی داشته باشند؛ بدانند چه می خواهند و برای چه می جنگند؛  به مشکلات و موانع طی راه علمی برخورد کنند و به پرچمی سرخی که در سایه اش می جنگند همواره وفادار باشند.
امروزه در شرایطی که مرتجعین جمهوری اسلامی و امپریالیستهای آمریکائی یک بار دیگر می خواهند سرنوشت مردم ما را ملعبه دستان جنایتکار و خونین خود کنند و مردم را وادار به انتخاب از میان این دو قطب ارتجاعی کنند، بیش از هر زمانی کمونیستهای انقلابی از نسل قدیم و جدید باید به وظایف و رسالت تاریخی خود عمل کنند. پرچم رزم مستقل طبقه کارگر را برافرازند و تمامی ستمدیدگان جامعه را به حول یک قطب سوم انقلابی گردآورند. نیروی کوچک می تواند و باید وظایف بزرگ بر دوش گیرد و از شرایط مساعدی که بواسطه ضعف و چند دستگی میان دشمنان مردم ایجاد گشته، سود جوید و نبردهای طبقاتی تعیین کننده ای را آغاز کند.
بیشک فداکاری و از خود گذشتگی ، شجاعت و بی باکی، استقامت و سرسختی سربداران الهام بخش نبردهای بزرگ آتی ما خواهد بود.

پنج بهمن 1385
حزب کمونیست ایران (مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست) 

متن زیر گزیده ای از سخنان رفیق نادر جنوب، یکی از شرکت کنندگان در سخنرانی "جایگاه قهر در انقلاب پرولتری: با نگاهی به تجربه قیام بهمن و قیام سربداران در آمل" در جلسه پالتاکی روز 19 بهمن 1358 است.

کسب قدرت سیاسی بدون حزب و ارتش خلق
                             و اعمال قهر انقلابی توده های میلیونی سرابی بیش نیست

با سلام و احترام به حاضران در اتاق
صحبتم را با دورودهای فراوان به تمامی جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم از کمون تا انقلاب بهمن 57 و قیام آمل و تا این لحظه آغاز می کنم.

     فکر کنم لازم به گفتن نباشد که اکثر شنوندگان این جلسه به انقلاب و مقوله پرولتاریا و سوسیالیسم و کمونیسم معتقد هستند، اما بطور حتم تفاوتهای ایدئولوژیک-سیاسی در این میان وجود دارد. این اختلافات از قبل از زمان انقلاب بهمن 57 وجود داشت و برای اینکه این اختلافات روشن شود، بهتر استکه این مسئله را با  اشاره به تجربه شخصی خودم از آن دوران عنوان کنم.

     قبل از انقلاب در شهر محل اقامتم به خاطر اینکه زندانی سیاسی زمان شاه بودم به عنوان کمونیست و چپ مرا می شناختند. زمانیکه به تظاهرات می رفتم همیشه چند نفر مرا احاطه میکردند آنها با گفتن شعار الله واکبر خمینی رهبر در بغل گوش من و تنه زدن مرا مورد آزار و اذیت قرار می دادند، و نه تنها می خواستند که من و امثال من کمونیست را ایزوله کنند، بلکه می خواستند مهر رهبری خمینی و جمهوری اسلامی را به انقلاب تحمیل کنند. اوایل، کار به بگو مگو و جدال میکشید. ....

     ....بیاد دارم که روز 22 بهمن که تودهای میلیونی جدا از خواست رهبرانی چون خمینی  که در پشت پرده با امپریالیستها  به سازش رسیده بودند، و در غیاب تشکلی انقلابی که پیشاپیش طبقه کارگر قرار داشته باشد، توده های میلیونی به پادگانها و پاسگاها حمله ور شدند. من نیز با تعدادی که از سایرسازمانها و گروهای مختلف بودند، نه با یک برنامه قبلی، بلکه تحت تاثیر الزاماتی که به ما تحمیل شده بود جهت خلع سلاح رفتیم. در این جریان ما دو شهید دادیم. کاروان نظامی توسط همیاری مردم خلع سلاح شد. و بعد برای دفن آن دو رفیق شهید به گورستان رفتیم. به یاد دارم که عوامل ارتجاع جمهوری اسلامی و خمینی،  چه انگها که به ما کمونیستها نزدند و چه ها که نگفتند.
      ... اما این طبیعی بود. آخوندها از همان ابتدای به قدرت رسیدنشان،  با حمله به ما کمونیستها بین خود و ما مرز می کشیدند، و نشان می دادند که بر خلاف ما، نمی خواهند این انقلاب را تا قطع کلیه روابط  با امپریالیستها به پیش ببرند.  ولی اگر ما کمونیستها یک تشکل مستقل داشتیم و با پیشروان انقلابی طبقه کارگر در ارتباط بودیم، مجموعه طبقه کارگر به عنوان موتور اصلی انقلاب، می دید ما جمعی معتقد و منسجم و گرد آمده حول یک برنامه کمونیستی و انقلابی هستیم، و در آن صورت مجبور نبود که به دنبالچه رهبری خمینی و جمهوری اسلامی تبدیل شود. به خاطر همین نقطه ضعف کلیدی جنبش کمونیستی بود که ارتجاع به رهبری خمینی توانست در همان روز 22 بهمن دستور خاتمه حمله به پادگانها در خلع سلاح ارتش شاه را صادر کند و در رادیو- تلویزیون اعلام کند که همه باید سلاح را به کمیته ها تحویل دهند چون انقلاب "پیروز" گشته است!

     سوال اساسی در این رابطه اینست که چرا جمهوری اسلامی توانست مهر خود را به انقلاب بزند و انقلاب را در نیمه راه متوقف کند؟ پرولتاریای انقلابی چه درسی باید از این تجربه و تجارب مشابه بگیرد؟
                 
      برای جواب به این سوال من اساساً صحبتم را بروی گفته مارکس می گذارم، که در پاسخ به  نقد برنامه گوتا می گوید:  حد فاصل بورژوازی تا کمونیسم عبارته از وجود دورانی به نام دیکتاتوری پرولتاریا، و برای رسیدن به آن هیچ راه دیگری جز قهر انقلابی و سرنگونی طبقه بورژوازی وجود ندارد.

     مائو به سادگی این گفته مارکس را به این صورت بیان می کند که، قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید. بنابراین، طبق این اصل مارکسیستی بر کسی پوشیده نیست که بورژوازی با سلام و صلوات قدرت را به طبقه کارگر انقلابی واگذار نخواهد کرد. بر خلاف این اصل کمونیستی، رفرمیستها همواره در طول تاریخ مبارزه طبقاتی  در گوش کارگران و اقشار و طبقات خلقی، سازش طبقاتی و رفرمیسم را موعظه میکنند. اما به شهادت تاریخ حداقل دو انقلاب عظیم اجتماعی ایران را، یکی در سال 1332 و دیگری در سال 57،  علیرغم جانفشانیها و به شهادت رسیدن هزاران انقلابی و کمونیست، رفرمیستها در همیاری و همکاری مستقیم با ارتجاع حاکم  سرانجام آن دو نهضت را به شکست کامل کشیدند.
 
     سوال اساسی که در  ارتباط با شکست این دو نهضت اجتماعی به وجود می آید اینست که علت اصلی این شکستها چیست؟ آیا این کافییست که گفته شود چون سازشکاران و طبقات غیر پرولتری در راس این  دو جنبش قرار گرفتند پس بناچار این دو انقلاب محکوم به شکست بود؟ آیا این بیان تمام حقیقت است؟ اگر نه، نقش انقلابیون و کمونیستها در این دو انقلاب چه بود؟ آیا آنها به وظایف خود عمل کردند؟ سهم آنها در این شکستها چه بوده است؟ در حقیقت  وظایفشون چه بود، و در مقابل این وظایف چه کردند، و چه می باید
می کردند و نکردند؟

     به نظر پرولتاریای انقلابی ایران، نمی توان تمام علل شکست انقلاب را به گردن رهبران سازشکار انداحت، بلکه علت اصلی را باید به خط سیاسی احزاب و سازمانهائیکه داعیه انقلاب قهر آمیز در سالهای دهه 50 و تا زمان پیروزی انقلاب را داشتند جستجو نمود تا روشن شود که طبق اسناد منتشره از طرف این سازمان و گروه های مشابه، اگر چه با هدف مشخصی در این راه قدم گذاشتند، اما آنها با تمام جانفشانیها به هیچ وجه از استراتژی انقلابی در کسب قدرت سیاسی و بر پائی دیکتاتوری پرولتاریا برخوردار نبودند.

     لنین در این مورد می گوید: "فقط آن كسي ماركسيست است كه قبول مبارزه طبقاتي را تا قبول ديكتاتوري پرولتاريا تعميم دهد."  منظور لنین اینست که، تنها آنکس کمونیست است که نه تنها از تاکتیک و استراتژی مبارزه طبقاتی بخاطر کسب قهر آمیز قدرت سیاسی  پیروی کند، بلکه باید فراتر رفته و آنرا تا برقراری و حفظ  دیکتاتوری پرولتاریا در مرحله سوسیالیسم به پیش ببرد.

     مائو تسه دون توجه تمامی پرولتاریای انقلابی جهان را به این نکته جلب می کند كه کمونیستها باید شناخت روشني در مورد مسئله قهر انقلابی و ديكتاتوري پرولتاريا بدست آورند تا بتوانند ماركسيسم، و نه رويزيونيسم، را در تئوري و پراتيك بكار ببرند.

     بر مبنای اصول جهانشولی که از طرف لنین و مائو با کمونیستها در میان گذاشته شده است، علت اساسی اینکه طبقه کارگر و انقلابیون کمونیست نتوانستند در طول انقلاب بهمن به عنوان یک طبقه مستقل نقشی در انقلاب 57 ایفا کنند، به این دلیل بود که از داشتن حزب پیشرو انقلابی و ارتش مسلح  خودمان محروم بودیم. واضح است که بر مبنای تجربه قیام بهمن و نیز تجربه 25 سال گذشته برای رویاروئی با دشمن و ماشین دولتیش که بیش از نیم ملیون نظامی و انتظامی و اطلاعاتی دارد و یک ملیون بسیجی در اختیار دارد، لازم است که گردان پرولتاریای ایران نیز از یک تشکیلات حزب انقلابی که دارای خط ایدئولوژیک-سیاسی مشخصی است و نیروی نظامی باشد. در شرایط کنونی این نیرو هر چند در ابتدا کوچک باشد، می تواند به سرعت گسترش یابد.

     در طول انقلاب و همچنین بعد از پیروزی انقلاب، اگر چه سازمانهای زیادی بعد از سرکوب اولیه جمهوری اسلامی دست به اسلحه بردند اما هیچیک از آنها دارای یک برنامه مشخص برای سازماندهی و متشکل کردن مستقل طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی نبودند.....

     اتحادیه کمونیستهای ایران بود که با نام سربداران اعلان قیام داد و به پایش رفت. اگر چه شکست خورد و بیشترین اعضا رهبری و کادرهای و اعضا خود را از دست داد اما راه و عملش نشان داد که حقیقتاً به قهر انقلابی و کسب قدرت سیاسی با پشتیبانی طبقه کارگر و توده های میلیونی اعتقاد راسخ دارد.

      در همین جا بجاست که یادی از از زنده یاد رفیق حسین ریاحی شود که در بیدادگاه ارتجاع در مقابل دژحیمی چون لاجوردی کثیف که با عربده گفت: کمونیستها تا کنون به اندازه سر سوزنی با امپریالیسم مبارزه نکردن، رفیق ریاحی برخاست و با قامتی استوار گفت: کمونیستها هم آنانی بودند که در ویتنام پوزه امپریالیسم آمریکا را به خاک مالیدند. .... واضح است که اگر کسی اعتقاد به کمونیسم نداشته باشد نمی تواند این چنین در آن شرایط از ایدئولوژی کمونیسم دفاع کند. این رفیق سراسر زندگی خود را وقف انقلاب نمود و در آن راه از جان عزیزش گذشت. او و سایرن برایم عزیز و گرامی هستند.

     اگر چه سربداران با شدت تمام سرکوب شد اما من به یاد دارم که بازماندگانشان در کردستان شورای چهارم و بعد از آن برای بازسازی و تداوم و انسجام سیاسی- تشکیلاتی آماده شدند و ارتجاع این جان برکفان را توسط خائنین شناسائی و دستگیر و در سیاه چالها قتل عام نمود.

     جا دارد خاطر نشان کنم که طبق تجربه شخصی، سالها بعد این انقلابیون از خارج و داخل به داخل  کردستان رفتند و هرگز عافیت طلبی را پیشه خود نکردند و من از نزدیک هنوز قیافه های خیلی از آنها را که صمیمیت و استواری از آنچه در گفتار و کردارشان هویدا بود را بخاطر دارم.  باید قبول داشت که انقلاب از ما در شرایطی قربانی خواهد گرفت. باید چیزی داد تا در مقابل چیزی بدست آورد. دراین جلسه بخصوص با ارج نهادن به رفقای سربداران که با ایثار جان خویش نهال انقلاب سرخ را آبیاری کردند، و ادامه دهندگان آن جانباختگان که امروزه راسختر از گذشه با جمعبندی از نقاط ضعف و قوت آنان همچنان بر خط انقلابی قهر در انقلاب پرولتری ایران پافشاری می کنند، قابل ارجند.

     در آخر خاطره جانباختگان راه آزادی را ارج می گذارم و از رفقائی که هنوز قلبشان در راه آزادی طبقه کارگر ایران می تپد می خواهم که به این نکته بیندیشند که به راستی انقلاب بدون یک حزب انقلابی و یک ارتش انقلابی در این شرایط ره بجائی نخواهد برد. و کسب قدرت سیاسی بدون حزب و ارتش خلق و اعمال قهر انقلابی توده های میلیونی سرابی بیش نیست.                           

                                                                                       نادر جنوب 2007-02-08
از دفتر خاطرات یك سربدار
 مروری بر روزهای خروشان سال 60

داشتن شور  و انگیزه انقلابی لازمه هر فعالیتی است!
در اینجا روی موضوعاتی که در پرنده نو پرواز1 به تفصیل صحبت شده، مکث نمی کنم، بیشتر می خواهم از مسائل زندگی روزمره در آن  6 ماه صحبت کنم. در واقع از نگاه یک جوان بیست ساله که در یک خانواده کارگری پرورش یافت، در بطن مبارزات آن دوران سیاسی شده بود و  با شركت در این مبارزات درك اش ارتقا یافته بود. در خاطراتی كه سال گذشته انتشار یافت ورود به جنگل و شرکت در تدارکات و بخشی از اتفاقات آن دوران را بیان کردم. ،این تجربه میتواند برای نسل جدید که ما همدوش آنان در حال مبارزه هستیم ارزشمند باشد. بویژه شركت در زندگی جمعی انقلابی که آرزوی هر جوان انقلابی است.
جوان بودم و مانند هر جوان آن دوره سرشار از شور انقلابی. این شور اگر با آگاهی کمونیستی عجین شود، زمین را بلرزه در می آورد. من هم با همین حال و هوا همراه با رفقای سربدار برای فتح شهر آمل و قیام دیگر بار بسوی جنگل های آمل شتافتم.
زمانی که گروه تقریبا تکمیل شد و شروع به آموزش نظامی عمومی كردیم زمان زیادی نگذشت. البته بسیاری از رفقا قبل از ورود به جنگل از تجربه نظامی در كردستان برخوردار بودند. بنا براین زمان زیادی برای آموزش نظامی احتیاج نبود. 
تا قبل از عملیات طرح قیام (18 آبان 60)، یکی از رفقا که مسئول براه اندازی رادیو صدای سربداران بود در چادری کوچکی در میان کمپ عمومی برای راه انداختن رادیو تلاش میکرد: رفیقی كه عینك ته استكانی بر چشم داشت، با آور کت سبزی که آنزمان مد بود و تقریبا تمام انقلابیون به تن میکردنند. نامش منصور (منصو ربیعی) بود و نظر می رسید تکنسین برق بود. به او می گفتیم منصور مخابرات. تقریبا هر موقع که پیش او میرفتم در حال تلاش برای راه اندازی رادیو بود و بعضی اوقات به شوخی به او می گفتم ما آخرش قیام میکنیم و رادیو مازنداران را  میگیریم و تو هنوز در این چادر داری تلاش میکنی برای راه انداختن این جعبه، و بالاخره هم راه نیافتاد و دلیلش هم شرجی و نم بالای جنگل بود، رطوبت زیاد باعث میشد که نویز بدهد. هنوز هم یاد آن رفیق که می افتم شور برم می دارد. این رفیق شبانه روز روی دستگاهها کار می کرد و متاسفانه نمی توانست جواب بگیرد و  آرزوی ما را مبنی بر اینكه صدای مان را بگوش مردم برسانیم، برآورده كند.
روزهای بعد از اولین درگیری (18 آبان)، کم کم شرایط از لحاظ تغذیه نیز دشوار شد. بخاطر اینکه رژیم دیگر میدانست که سربداران در جنگل مستقر هستند و از بیرون از جنگل تغذیه میشوند. رژیم تمام گلوگاههای جنگل را بسته بود، و  پایگاه های نظامی مجهز مستقر كرده بود. درختان اطراف هر پایگاه را قطع کرده و تمام رفت و آمد مردم روستائی و کارگران معادن را کنترل میکرد. حتی چند جاسوس به میان کارگران معادن و روستاها فرستاده تا از ما اطلاعات بگیرند. (در تمام این مدت این پروژه به شکست انجامید.) هیچ کدام از این کارها نتوانست مانع انجام نقشه مان در ارتباط با قیام در شهر شود.
طی این دوره بود که رفقای تدارکات نتوانستند برای ما غذای كافی بفرستند. ما به ناچار به طبیعت رو آوردیم. درخت ازگیل فراوان بود (درختی وحشی كه میوه ی کوچکی دارد و بخش عمده میوه اش دارای هسته های ریز است. فقط یك لایه نازكش خواركی است و اغلب ترش مزه است.) این یكی از غذاهای روزمره ما بود.
یك بار هم یكی از قاطرهایی كه داشتیم و در اثر گرسنگی در حال موت بود. كشتیم و گوشت آنرا به صورت قورمه با ادویجات درست کرده و یك هفته ای از آنها ستفاده کردیم،ناگفته نماند رفیق محسن آشپز (محمد صادق یزدان پناه) نیز استاد درست کردن غذا بود و البته زمانی که گرسنه باشی همه چیز مزه میداد. از آردی که خودت خمیر کرده باشی و آنرا پخته باشی، تا  مربایی را كه در روغن سرخ كنی. یا سیب زمینی زیر خاکستر. بعضی از روزها که با رفقا برای گشت زنی به اطراف میرفتیم با جنگل نشینان که دیگر همه با چهره های ما آشنا بودند برخورد میکردیم. آنها ما را دعوت میکردنند به غذا. بارها از این نوع برخوردها برایمان اتفاق می افتاد اما با ایده هائی که داشتیم، علیرغم گرسنگی شدید حاضر نبودیم که شریك غذا آنها شویم. غذایی كه با زحمت زیاد بدست می آوردند. ولی زمانی كه خیلی اصرار می كردند با آنان همسفره می شدیم. چه  لذتی میداد برنج کته شان یا نان روغنی که خودشان می پختند.
زمانی كه در كمپ ها مستقر بودیم، هر روز صبح که از حواب بیدار میشدیم برنامه روزانه مشخص بود. ورزش، صبحانه، آموزش نظامی، تمرین سرود، بحث های عمومی و پیشنهاد ها و نظرات و البته برخی مواقع سخنرانی رفقا سیامك زعیم و حسین ریاحی و پیشبرد جدل های درون سازمانی. انجام وظایف تقسیم شده كه برای هر تیم یا گروه مشخص شده بود. گشت های روزانه و اطلاعات و جمع آوری اخبار، شب نشینیهای بی نظیر همراه با رقص و پایکوبی که عموماً شامل رقص کردی، سرودهای لری و سرودهای شمالی می شد. و البته کشیک و نگهبانی های شبانه زیر باران،
چیزی که برایم بسیارجذاب بود آموزشهای نظامی رفیق  محمد تی ان تی (محمد حسین عطایی) بود و ابتکار ش  در زمینه ساخت دیگهای زود پز انفجاری2.
مسئله دیگری که بنظرم جالب بود نام مستعار رفقا بود که هر کدام از آنها را از دیگری مشخص میکرد اما بعضی از این اسمها از روی کار و عملی که رفقا انجام داده بودند معروف شده بودند و بعضی از اسمها هم رفقا خودشان انتحاب میکردند. مثلا:
شهاب، کاک اسماعیل، محمد تی ان تی، یوسف گرجی، مسعود پیکار، ناصر اهواز، حمید آر پی جی، محمددکتر، علی ام یک، رضا قرقی، محسن  آشپز، و ..........
مشکل دیگری که مدتی در جنگل با آن مواجه بودیم، پوشاک و بهداشت بود در این مدت بسیاری از رفقا بیماری پوستی شدید (خارش شدید) گرفته بودند. تن همه مان زخمی زیلی شده بود. مدت ها با یک جفت کفش که تقریباً از بین رفته بود، یا یک دست لباس زیر و پیراهن و شلوار، سر کرده بودیم. بلاخص در زمستان.
رعایت بهداشت فردی سخت بود. هوای شمال معمولا بارانی، با رطوبت بالاست، لباس شستن و خشک کردن بسیار مشکل بود اما شاید باور کردنی نباشد كه در سر چشمه های رودخانه آمل3 در زمستان حمام می كردیم و ریش می زدیم و لباس می شستیم  و بعد دور آتش می نشستیم و بوی دود می گرفتیم. زمانی که نو جوان بودم تنها در فیلمهای مستند، در باره ویتنام، کوبا، چین، و  تنها در کتابهایی که آن دوران میخواندیم، اینجور صحنه ها  را دیده و شنیده بودیم، اما وقتی خودت تجربه می كنی خیلی تفاوت دارد، بخشی از تطبیق یافتن با محیط و  آبدیده شدن فرد است.   
آن زمان یاد کتاب سردار جنگل افتادم و وقایعی که در آن کتاب ذكر شده بود. برایم مثل یک رویا بود، پیش خود می گفتم مگر میشود زندگی در جنگل، در سرما، و گرسنگی و خستگی مفرط  را تحمل کرد.  بعدها فهمیدم که چیزی که انسانها را میتواند نگهدارد عزم اراده، تعهد، و باور داشتن به هدف، ارزشها و  احساسات انقلابی است. چیزی كه آن را ایدئولوژی می نامیم. اعتقاد داشتن به کمونیسم بعنوان علم رهائی بشریت، به ما در گرما و سرما نیرو می بخشید و  ما را آماده نبرد با مشكلات می كرد.

نصب قوطی های کنسرو
بعد از شکست طرح نظامی اول (طرح 18 آبان)، و علنی شدن فعالیت ما در جنگل دیگر اوضاع مثل سابق نبود و باید احتیاط بیشتری می کردیم. طبق اخباری که بدستمان رسیده بود. رژیم طرح حمله ای را تدارک دیده است. (که معروف به چکش و سندان بود. كه درهم شکست و تلفات سنگین برای مزدوران رژیم ببار آورد.)  ما هم با آگاهی از این موضوع، دیده بانی و گشتهای شبانه بیشتری را سازمان دادیم، نقاط ورودی احتمالی دشمن به جنگل را زیر نظر گرفته بودیم. در اطراف محل کمپ وسط كه وسعت زیادی داشت. با یک تاکتیک بسیار ساده خط کمربندی ایمنی با استفاده از  قوطی های خالی کنسرو درست کردیم که بوسیله طناب هر 5 تا ده متر به هم وصل شده بودند. قوطی ها را سوراخ کرده و به شاخه ها و درخت ها وصل میکردیم و به محض عبور و گیر کردن قوطی ها به صدا در می آمدند. و در واقع حکم دزد گیر را بازی می کردند. با توجه به اینكه درسکوت شب، صدا در جنگل بسیار می پیچید. به هر حال طرح قوطی كنسروها مشکلاتی هم  برای خودمان بوجود می آورد. یکی دو بار پای رفقا به آنها خورده بود و باعث شده بود که ما موضع بگیریم. اما  زمان درگیری 22 آبان که نیروهای رژیم ما را محاصره كرده بودند، و در ساعات اولیه صبح هنگام گرگ و میش، صدای این قوطی ها برای ما که در کمپ موضع گرفته بودیم خیلی خوشحال کننده بود.
روزی رفیق یوسف گرجی (سهیل سهیلی) گفت ما وقتی وارد جنگل شدیم، جنگل بسیار برایمان بزرگ، ناشناخته و  و دست نیافتنی به نظر می آمد. اما به مرور، تمام جنگل مانند یک خانه تیمی برای ما شده بود و  کوچک به نظر می رسید.    

كلت نقره ای 
كلت كالیبر 45 نقره ای و خوش دستی داشیتم كه یكی از رفقای آمریكایی هنگام بازگشت رفقا به كشور به اتحادیه هدیه داده بود. برای ما جوانان آن زمان این موضوع بسیار جالب و جذاب بود.  وقتی آنکه در دست میگرفتی واقعاً خوش دست بود و همانطور که در فیلمها دیده بودیم! حس خوبی بهت دست میداد. شاید تمامی رفقا دوست داشتند که اینو داشته باشند. متاسفانه نصیب من نشد. تا جایی كه به خاطرم می آید، این كلت در اختیار یكی از رفقای زن گروه پزشكی به نام مینا تات قرار گرفت. مینا پس از شكست قیام در شهر به اسارت رژیم در آمد. متاسفانه او شكست قیام و فشارهای دشمن را تاب نیاورد. و همان روز به همكاری با رژیم پرداخت و موجب شناسایی یكی از رفقای سورنا درخشان (مراد) شد. علیرغم این همكاری مینا در شش بهمن سال 61 به همراه 22 تن دیگر از رفقا در آمل اعدام شد. یك دلیل اعدام وی این بود كه همه اطلاعاتش را در مورد همه كسانی كه می شناخت نداد.

شلوارلی
 ورود به شهر مان مثل سفر  عده ای توریست همراه با راهنماهای محلی بود كه برای سیاحت شبانه وارد شهر شدند. شب هنگام از  خیابانهای اصلی شهر و كوچه پس كوچه های محله های شهر گذر كردیم. صدای صجبت مردم از از خانه ها  یا صدای تلویزیون را می شنیدیم. تک و توک عابران پیاده از کنار ما می گذشتند و باتعجب نیم نگاهی به ما می انداختند و رد می شدند. اغلب فكر می كردند بخشی از نیروهای رژیم هستیم و در حال مانور دادن هستیم.
ورود به شهر و مستقر شدن مان در مجموع بی دردسر بود. هر چند زمانی که برای حمله در نظر گرفته بودیم «بخاطر دیر رسیدن به شهر» بیست و چهار ساعت به تعویق افتاد. اما اینکه به این راحتی وارد شهری شدیم كه بدل به یك دژ نظامی شده بود کلی حال کردیم. لباس های مان متنوع بود. برخی از رفقا پوتین و  آورکت پوشیده بودند، و كوله پشتی بر دوش داشتند. بعضی ها با کفش اسپرت و بارانی های سبز رنگ و کلاه های پشمی و پالتو. دم صبح روز 5 بهمن در یک خانه دو اتاقه (كه سی متر هم نمی شد) مستقر شدیم.  بیش از صد نفر با تجهیزات كامل نظامی در یک خانه بدون اینکه کسی متوجه بشود درحال استراحت و آماده شدن برای نبرد سرنوشت ساز بودیم. در حیاط  خانه با چند تن از رفقای هم سن وسال خودم در حال گفتگو بودم و رفیق فرح نیز در جمع ما بود رفیق  فرح شلور لی را از کوله پشتی خود در آورد و به من که تقریبا شلوارم خیس و پاره شده بود داد که بپوشم، رفقا که اونجا بودن متوجه شدند که سخت در حال تکاپو برای بستن کمر شلوار هستم، «چون یک سایز کوچک بود» و شروع به دست انداختن و جوک تعریف کردن شدند و کلی خندیدند، در همین لحظه رفیق اسماعیل که در گوشه حیاط با تنی چند از رفقا در حال گفتگو بود به سمت ما آمد و در حین گفتن چیزی چشمش به قیافه من افتاد که در اون سرما بخاطر پوشیدن شلوار لخت شده بودم و هر جوری بود میخواستم این شلوار رو بپوشم، نتوانست جلوی خود را بگیرد و او نیز به خنده افتاد و دستی به پشتم زد و گفت صبح که شد میریم از فروشگاه یه خوبش را  برات می خریم!     

نقش كلیدی تدارك
اكنون به گذشته فکر میکنم و برای حركتهای امروز به آن تجربه می اندیشم، یاد این آموزه مهم جنگ خلق می افتم که تدارک ایدئولوژیك – سیاسی- تشكیلاتی و نظامی (بویژه در مراحل نهایی) برای شروع جنگ یك مسئله اساسی است. عنصر برجسته در همه این زمینه ها شهامت و از خود گذشتگی است. یاد آن روزها که می افتم، رشادت و فداکاریهای کم نظیر رفقای سربداران تحسین برانگیز و درس آموز است.
در آن شرایط، سازماندهی (سیاسی،ایدئولوژیک4) این همه نیرو (بیش از 100 نفر كه بعدها حدود 20 نفر از دیگر نیروهای سیاسی به آن اضافه شدند)،حمل و جابجائی تمام تجهیزات نظامی و واسلحه ها که یكی دو ماه قبل با وسایل مختلف به جنگل منتقل شده بود. سلاحهایی كه ازکردستان و خوزستان و تهران به آمل آورده شد. تدارك چند ماه غذا برای رفقا و ارسالش به جنگل، فرستادن پوشاک، دارو؛ هماهنگی ورود رفقا از مناطق مختلف (ازکردستان،خوزستان،تبریز،تهران، اصفهان،لرستان و...) به جنگل، تلاش شبانه روزی و بی وقفه رفقای محلی  برای تدارکات و محافظت از رفقا و لو نرفتن طرح  قیام همه و همه نشان از اعتقاد راسخ سربداران به هدف شان داشت. هدف تغییر جهان و فتح آن. جهانی که مختصات آن در جریان سه انقلاب بزرگ کمون پاریس، انقلاب اکتبر و  انقلاب جین ترسیم شد و توسط رهبرانی چون ماركس و لنین و مائو مدون شد.
برخلاف نظرات آشكارا راست و یا راست در پوشش چپ كه امروزه با آن روبرو هستیم. شواهد حاكی از آن دارد كه جامعه ما نیاز به  انقلاب قهر آمیز دارد. خیزش سال گذشته بار دیگر بر چنین ضرورتی تاكید كرد. بار دیگر نیاز به قهرمانی ها بزرگ و فداكاریهای بزرگ است. با تكیه به تجربه سربداران و سلاح کمونیسم انقلابی می توان خود را برای نبردهای تعیین كننده فردا آماده كرد و پرولتاریا و خلق را در راه رهایی یاری داد.

دیر نیست، دور نیست، روز رستاخیز خلق!
    
پنج بهمن 1389

پانویسها:

1-        کتاب پرنده نو پرواز را میتواند در سایت سربداران و یا وبلاگ پرنده نو پرواز دریافت کنید.
p-noparvaz.blogfa.com –www. sarbedaran.org

2-        رفیق محمد تی ان تی قد بلند،و خوش چهره بود با موهایی لخت. اوایل شلوارک کوتاه مخصوص کوه پیمائی بر تن داشت. بسیار جدی بود و  نظم و انضباطش زبانزد بود. اول آشنایی ام  با او راحت نبودم. به خاطر درك محدودم كه فكر می كردم هر كس كه قیافه اش کارگری نباشد، یا یقه پیراهنش چرکی نباشد، زیاد نمیشود روش حساب كرد. دو حلسه طول نکشید که مجذوب رفتار رفیقانه و مودبانه او شدم.  زمانی که متوجه سابقه مبارزاتی این رفیق در کردستان شدیم تازه متوجه برداشت بسیار سطحی خود شدم. او متخصص انفجارات بود و كتاب طرز كار با مواد منفجره را نوشته بود. و سازنده بمبی با قدرت انفجاری بالا به نام بمب حیدر بود. دیگ زود پز انفجاری نیز طرح وی بود. قرار بود از این دیگها برای تخریب مقر بسیج استفاده شود. ساختمان بسیج مزدوران که مقابل پل معلق قرار داشت تنها ساختمان مستحكمی بود که تصرف آن سخت بود. ساختمانی بود که مجهز به انواع سلاح سبک و سنگین بود. بنابراین برای انهدام آن میباست از مواد تی، ان، تی استفاده کرد. که البته بیراه نبود که رفیقمان معروف شده بود به محمد تی، انی، تی، یک دیگ زود پز طوسی رنگ، پر از مواد منفجره قوی همراه با چاشنی و فیتله ای که از همان سوراخ دیگ زود پز بیرون زده بود. همین کافی بود تا ساختمان بسیج مزدوران را ویران کند بعد ها در زمان حمله به بسیج (به سرپرستی رفیق فرامرز فرازد)، از کوچه باریکی که بغل بسیج بود، همزمان با شروع حمله، رفیق مهدی تهران مسئول حمل این دیگ زود پز به درب بسیج شد. اما تا جایی كه به خاطرم می آید به خاطر نم زیاد هوا چاشنی اش عمل نکرد.
 
3-        رودخانه آمل میان دو بخش جنگهای آمل قرارگرفته. چند شب قبل از حمله ما باید از این سوی جنگل به آن سوی جنگل میرفتیم و تنها راه گذر ما رودخانه آمل بود(که در زمستان پر آب و جریان شدیدی دارد) و ما برای فتح آمل می بایست از این رودخانه گذر میکردیم، شبی سرد و باز مهتابی، گروه جلو دار، از جنگل گذر کرده و در اطراف جاده پناه گرفتند و مراقبت از جاده را بعهده گرفتند، تا رفقا از جنگل پائین بیایند. برای حرکت به سمت رودخانه باید از جاده گذر میکردیم، این موضوع باعث کندی کار میشد چون به محض روشنائی ماشینی باید همه پناه میگرفتند تا ماشین رد بشود. به هر حال از جنگل پائین آمدیم و در بین کناره جاده و رودخانه پناه گرفته، تا زمان مناسب از رودخانه به طرف دیگر جنگل برویم. واقعا هوا سرد بود و بعضی از رفقا با کفشهای سبک و ورزشی بودنند، تمام گروها همراه با سر پرستان مشخص بودنند. رفقایی از رودخانه رد شده و ما بین دو طرف رودخانه طنابی کشیده بودنند که رفقا برای رد شدن از رودخانه همراه با مهمات و وسایل خود طناب را گرفته و از رودخانه به آرامی رد شوند. جریان تند آب بعضی از رفقا را بدرون آب می انداخت اما چه باک که هیچ حادثه ای در آن ساعات نمی توانست جلو دار ما باشد. به هر حال از این مانع طبیعی رد شدیم و یک قدم به فتح آمل نزدیک تر.    
  
4-        قبل از رفتن به آمل یک روز یکی از رفقا که مسئول ما بود (آن زمان من فعال اتحادیه بودم و  قبلا تعلیمات نظامی هم دیده بودم) گفت که قراره دو هفته برای یک عملیات نظامی به منطقه ای خارج از شهر خودمان بروم. بدون درنگ قبول کردم. علت هم کاملاً مشخص بود. شرکت در عالی ترین شكل مبارزه، شور انقلابی بالا، آرمانگرائی، تعهد به سازمان.  بعدا رفقا مسئول برای ما جلسه گذاشتند و سیاستهای جدید را توضیح دادند. اما من همچون بسیاری از رفقا زیاد به بحثهای تئوریك سیاسی كار نداشتیم بیشتر دنبال این بودیم كه هر چه زودتر عمل كنیم.     



بازهم پنج بهمن
باز هم زوزه های دشمن!

در بیست و نهمین سالگرد قیام آمل، بار دیگر رژیم کارزار ایدئولوژیک سیاسی گسترده ای علیه سربداران براه انداخت.

حیدر مصلحی وزیر اطلاعات به آمل رفت و برای مردم خط و نشان كشید. در این مراسم پیام آیت الله جوادی آملی نیز خوانده شد. (1)

سردار جزایری، معاونت فرهنگی و تبلیغات دفاع ستاد کل نیروهای مسلح در رابطه با واقعه آمل سخنرانی کرد. او بر ضرورت ماندگار سازی این واقعه در رسانه ها و همچنین  نقاط اشتراک سال 88 با سال شصت تاکید کرد.(2)

سرپرست اداره تبلیغات اسلامی شهرستان رودان در استان هرمزگان از «حماسه ششم بهمن آمل به عنوان واقعه ملی برای حفظ و حراست انقلاب در سالهای اولیه پیروزی نام برد.» (3)

برخی رسانه ها بخشهایی از کتاب اسناد اتحادیه کمونیستهای ایران در واقعه آمل را که چند سال پیش توسط وزارت اطلاعات منتشر شد، بازتاب دادند.(4)

از جانب برخی سایتهای خبری وابسته به رژیم کتاب شناسی «حماسه مردم آمل» براه افتاد. (5)

آیت الله طبرسی نماینده مازندران در مجلس خبرگان و نماینده ولی فقیه در استان  و امام جمعه ساری در جمع خانواده شهدای آمل حضور یافت.(6)

استاندار مازندران نخستین یادواره سرداران و شهدای ششم بهمن آمل را افتتاح كرد. (7)

همایش حماسه مقاومت مردم آمل در این شهر با حضور معاون سیاسی امنیتی استاندار مازندران، سرپرست مدیریت امور جوانان استان و فرماندار آمل  برگزار شد. (8)

به ابتکار رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی آمل برنامه ها و همایش های فرهنگی هنری حماسه ششم بهمن مردم آمل سازمان داده شد. در این همایش به آثاری که در راستای تبلیغات رژیم بوده جوایزی اهدا شد. (9)

در کلیه مدارس آمل زنگ «حماسه سازان سنگر ساز» نواخته شد. (10)

فرمانده سابق بسیج آمل به تقلید از فرمانده سپاه آمل (در سال گذشته) ناگفته های خود را از  واقعه ششم بهمن سال 60 آمل ارائه داد. (11)

در تمامی این برنامه ها مشتی دروغ و تحریف و لاف و گزاف تحویل رسانه ها شد. جوانان آماج اصلی این کارزارهای کثیف ایدئولوژیک سیاسی رژیم اند تا نتوانند از تاریخ درس واقعی گیرند.
 اوج این کارزار برنامه تلویزیونی بی رمقی بود که در روز ششم بهمن در كانال خبر 6 سیما، حوالی ساعت یازده صبح  پخش شد. به نام «شهری از جنس حماسه». (برای کسب اطلاعات بیشتر در این مورد به ضمیمه این نوشته رجوع کنید.)
همانگونه که در اطلاعیه سال گذشته در ارتیاط با ضجه های خامنه ای در مورد قیام آمل تاکید شد:
«این اقدامات نه تنها بیانگر  اهمیت سیاسی و تاریخی قیام  سربداران در آمل است بلکه موقعیت کنونی جمهوری اسلامی را نیز نشان می دهد. سران جمهوری اسلامی بهتر از هر کسی فهمیده اند که قیام 5 بهمن 1360، موجودیت نظامشان را به چالش گرفت و با شکست آن خطر مرگ را از سر گذراندند. امروز نیز آنان از فراگیر شدن جسارت آن قیام گران کمونیست و درسهای آن قیام بشدت بیمناکند. در شرایط شکل گیری یک خیزش توده ای گسترده و شکاف درمان ناپذیر میان جناح های مختلف، سران جمهوری اسلامی مجبورند کارزارهای ایدئولوژیک سیاسی گسترده ای را برای ایجاد اتحاد و انسجام در میان پایه های خود به پیش برند و همزمان مانع از آن شوند که نسل جوان مبارز راه مبارزین نسل قبل را در پیش گرفته و آن را به سرانجام پیروزمند و کار ناتمام را به اتمام برسانند. هدف اصلی سران جمهوری اسلامی از حمله به قیام 5 بهمن آمل آن است که هر گونه فکر استفاده از قهر انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی را از ذهن جوانان بزدایند. قیام آمل الگوی کوچکی از آینده ای است که در انتظار جمهوری اسلامی است. به همین دلیل هر زمان که توده ها به پا می خیزند و جمهوری اسلامی را بطور جدی به مصاف می طلبند، رهبران این نظام  به یاد خنثی کردن اثرات آن مبارزه مسلحانه عادلانه و قهرمانانه می افتند. هر زمان که با خشم و جسارت جوانان و خطر مرگ روبرو می شوند، کابوس قیام آمل آنان را در بر می گیرد.
هر زمان که مسئله سرنگونی جمهوری اسلامی در  ذهن و عمل مردم جا باز می کند، درسهای قیام سربداران جایگاه ویژه ای باز می یابد. این است منبع هراس دائمی رهبران جمهوری اسلامی از دشمنی که 28 سال است از «نابودی» اش سخن می رانند.»

حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست)
10 بهمن 1389

منابع :

1 –


2 –

3 –

4 –


5 – مهم‌ترین كتاب‌هایی كه تاكنون به چاپ رسیده، عبارتند از:
ـ حماسه مردم آمل/ ستاد مركزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی/ 1361.
ـ حماسه اسلامی مردم آمل / پژوهشكده علوم دفاعی استراتژیك دانشگاه امام حسین(ع) / 1377.
ـ چ‍ه‍ل‌خ‍اطره‌/ مهدی خانی / س‍پ‍اه‌پ‍اس‍داران‌ان‍ق‍لاب‌اس‍لام‍ی‌آم‍ل‌/ 1380.
ـ آم‍ل‌در گ‍ذر ت‍اری‍خ‌/ م‍ول‍ف‌م‍ح‍م‍درض‍ا م‍داح‍ی‌آم‍ل‍ی‌/ شلاك / 1381.
ـ ش‍ه‍ر ه‍زار س‍ن‍گ‍ر (روای‍ت‍ی‌از م‍ق‍اوم‍ت‌ت‍اری‍خ‍ی‌م‍ردم‌ش‍ه‍ر آم‍ل)‌/ س‍ی‍م‍ی‍ن‌ره‍گذر / مركز اسناد انقلاب اسلامی / 1385.
ـ اسناد اتحادیه‌‌كمونیست‌های ایران در واقعه‌آمل/ علی كردی/ مركز اسناد انقلاب اسلامی / 1386.
ـ عروس آسمان/ ع‍ل‍ی‌اك‍ب‍ری‌س‍ام‍ان‍ی‌/ نشر شاهد‏ / 1387.


6 –

7 –

8 –


9 –
10 –

11 –


http://bultannews.com/fa/pages/?cid=38863





ضمیمه:

 «شهری از جنس حماسه یا شهری از جنبس دروغ»

در روز ششم بهمن امسال در كانال خبر 6 سیما، حوالی ساعت یازده صبح برنامه ای به نام  «شهری از جنس حماسه» پخش شد. در این برنامه چند تن از اعضای سپاه آمل شرکت داشتند و صحنه هایی از درگیری در شهر آمل در سال 60 نشان داده شد.
یكی از اعضای سابق سپاه گفت گروه های كمونیست زمانی كه نتوانستند از غائله هایی كه در ایران در گنبد و تركمن صحرا و كردستان و سیستان و بلوچستان و لرستان پیروز بیرون بیایند رو آوردند به جنگل های شمال و در آنجا سنگر بندی كردند با این تئوری كه اگر كه در شهر نتوانستید مبارزه كنید بروید در كوه و جنگل.
مزدور دیگری به نام اسماعیل وکیل پور گفت : نیروهای چپ می خواستند كه گیلان و مازندران را از طریق جنگل های طالش به كردستان وصل كنند و مثل جدایی طلبان كردستان آنجا را از ایران جدا كنند. آنها از طرف شوروی سابق حمایت می شدند.
گوینده كه گویا در حال خواندن بیانیه وزارت اطلاعات بود گفت: سفاكان حرمت شكن جنگل های آمل را جولانگاه قدوم كثیف خود قرار دادند.
مزدور دیگر به نام حمید عبدالوهاب گفت ک آنها  فكر می كردند  كه كارشان بعد بین المللی دارد.
یك نفر كه در زیرنویس در معرفی اش نوشته شده بود که از "منافقین"  بعد از دستگیری بوده گفت كه آنها به خاطر اینكه فكر می كردند در آمل هوادار زیاد دارند آنجا را انتخاب كردند.
محمد مقدم فر از اعضای سابق سپاه می گوید آنها جنگل های انبوه را كه مشرف به شهر بود  انتخاب كردند و می گفتند اگر آمل را بگیریم شهرهای دیگر را خود مردم خواهند گرفت. و سكوت مردم به خاطر وجود مقرهای سپاه و بسیج بوده و اگر آنجا را بزنیم مردم بیرون می ریزند.
مزدور دیگری گفت  كه آنها می خواستند به خرمن خشك خلق به زعم خودشان جرق بزنند.
آخوندی به نام حجت السلام پرتوی گفت كه آنها وقتی كه حمله كردند فكر می كردند كه مردم با آنها خواهند بود اما تحلیل آنها غلط از آب در آمد.

گوینده برنامه ادامه داد: مردم عزتمند شهر آمل كه دانش آموخته مكتب اسلام و ..... سینه های خود را سپر كردند.
اسماعیل وكیل پور در ادامه گفت : یك عده از نیروهای چپ به نام سربداران بعد از مدت ها آموزش صبح زود وارد شهر شدند و به نیروهای كمیته و سپاه حمله كردند و هر عابری را دستگیر می كردند حدود سی نفر را به گروگان گرفتند.
مزدور دیگری گفت  مردم صدها سنگر درست كردند و با آنان مقابله كردند.
مزدور دیگری به نام محمود بازرگانی گفت مردم هوشمندی به خرج دادند و دولت و صدا و سیما روشنگری كردند و سوابق اینها را گفتند و جنگل هم مقایسه شد و با همكاری مردم غائله آمل تمام شد
اسماعیل وكیل پور در خاتمه ابراز داشت که الان شمال در آسایش و آرامش است و محل گردشگری و این كار سربازان گمنام امام زمان است.
سرانجام گوینده برنامه اعلام کرد که مردم پاک آمل در مقابل لشکر ناپاك شیطان صف آرایی كردند. منافقین كه عروسك خیمه و شب بازی مستكبرین عالم است بدانند كه كژ اندیشی و دسیسه جهنم را برایشان میسر خواهد كرد.
«شهری از جنس حماسه» آنقدر بی رمق بود که حتی پایه های وفادار رژیم را نیز به وجد نمی آورد.
در صحنه هایی که از شش بهمن 60 نشان دادند خبری از مردم نبود هر چه بود نیروهای ویژه سپاه بود با لباس پلنگی. و ناگفته ماندن انتقال هزاران  مزدور بسیجی و سپاه از سراسر شهرهای شمال برای سرکوب قیام آمل.
بازهم همان داستان كهنه همه مرتجعین مانند بوش: صف آرایی شیطان در مقابل خدا؟! و تکیه بر این استدلال که مردم مذهبی بودند  در نتیجه خیلی سریع در مدت یك روز همه مهاجمین كشته و یا دستگیر و یا فرار كردند. کتمان همکاری مردم با سربداران و این امر که نیروی صد نفره سربدارارن یک شبانه روز توانسته بودند شهر را در اختیار خود داشته باشند  و نیروهای سپاه نتوانستند سریع عمل كنند چون مردم با آنها نبودند. به دلیل روحیه بالای سربداران علیرغم محاصره شهر نیمی از نیروهای سربداران توانستند به داخل جنگل عقب نشینی کنند و تا مدتها در جنگل مقاومت كنند.
البته این امر واقعیت دارد که سربداران یك گردان از  طبقه گارگر جهانی بودند و معتقد به انترناسوینالیسم پرولتری و به همین خاطر عمل قهرمانانه شان موجب افتخار تمامی ستمدیدگان جهان شد. وابسته بودن سربداران به شوروی از آن دروغ های شاخداری است که تنها توسط کسانی بر می آید که دریاچه مازندران را دو دستی تقدیم روسیه و اقمارش کردند.
بی ثمری برنامه های سیما فقط در دروغ گویی شان نیست، مشکل شان این است که امروزه بجر مشتی محدود ساندیس خور سیما بیننده ای ندارد. این درد بی درمانی است که اغلب رژیمهای استبدادی با آن روبرو هستند. و هر چه بگویند به ضد خود آنها بدل می شود.



كمونيستي انقلابي و سازش ناپذير

رفيق نادر اسلامي در شهريور1336 در آبادان در يكي از محلات كارگري وابسته به شركت نفت چشم به جهان گشود. پس از طي تحصيلات ابتدائي و دبيرستان و اخذ ديپلم در سال 1355 براي ادامه تحصيل راهي آمريكا شد. او از همان ابتداي ورود جذب جنبش دانشجويان ايراني (كنفدراسيون احياء) شد. او خيلي سريع به يكي از فعالين اين جنبش در ايالت «اوكلاهما» بدل شد و در اكثر آكسيونهاي اعتراضي عليه رژيم ديكتاتوري شاه شركت كرد. او پيگيرانه تحت رهبري اتحاديه كمونيستهاي ايران درك تئوريك و سياسي خود از علم و ايدئولوژي كمونيستي را ارتقاء داد. بويژه اينكه شناخت او از طبقه كارگر و زندگي در محيط كارگري زمينه مساعدي براي جذب اين تئوريهاي انقلابي بود.
به دنبال اوجگيري مبارزات توده ها و زحمتكشان عليه نظام فئودال كمپرادوري شاه، رفيق نادر داوطلب رفتن به ايران شد. در اوائل تابستان 1357 همراه با رفقائي چون غلامعباس درخشان، اسكندر قنبر زاده به ايران آمدند.  آنان جهت رشد آگاهي كمونيستي در ميان عناصر پيشرو و مترقي در آبادان و استان خوزستان به فعاليت پرداخته و تكثير و توزيع مخفيانه نشريات اتحاديه را سازمان دادند. از دست دادن رفيق اسكندر قنبر زداده در جريان آتش سوزي سينما ركس آبادان بر تعهد و عزم كمونيستي نادر افزود. در سايه فعاليت مداوم و مستمر رفقائي چون نادر، شاخه آبادان اتحاديه كمونيستها شكل گرفت. بعلاوه رفيق نادر دركنار فعاليتها گسترده كمونيستي در منطقه خوزستان نقش موثري در افشاي جريان رويزيونيستي سه جهان كه درون سازمان سربلند كرده بود ايفاء كرد.
نادر در اوائل تابستان 58  از طرف سازمان به كردستان اعزام شد. او پرولتري انترناسيوناليست بود كه اهميت جنبش انقلابي خلق كرد و دفاع از آن را درك كرده بود. براي او فرقي نداشت كه در كجا عليه دشمنان طبقاتي نبرد كند.  حضور مستقيم وي در صحنه هاي مبارزه ملي و طبقاتي در كردستان بيان مشخص وظيفه طبقه كارگر در دفاع از «حق تعيين سرنوشت ملل ستمديده» و تقويت پرولتارياي كرد در جنبش ملي بود.
در همين دوران رفيق نادر در تشكيلات پيشمرگه زحمتكشان (تشكيلات نظامي اتحاديه كمونيستها در كردستان) فنون و تاكتيكهاي رزمي را آموخت. در 28 مرداد 1358 به فرمان خميني، ارتش و سپاه يورش سبعانه  اي را به كردستان آغاز كردند. مردم كردستان مقاومت جسورانه اي را در مقابل نيروهاي اشغالگر جمهوري اسلامي سازمان دادند. در آن روزهای سخت نادر يار و همرزم مردم كردستان بود. او در نبردهای كامياران و بوكان شركت جست و فعالانه عليه مزدوران رژيم جنگيد.
فعاليت نادر عمدتا در شهر مهاباد متمركز بود. و مسئوليت هسته هاي دانش آموزي پيوسته به سازمان را بر عهده داشت. و همزمان در چارچوب تشكيلات پيشمرگه هاي زحمتكشان فعالت مي كرد. اساس كار نادر سازماندهي و هدايت منضبط و پيگير تبليغ و ترويج كمونيستي بود.
يكي از وظايف نادر تامين نيازهاي مالي تشكيلات پيشمرگه زحمتكشان بود. او بدين منظور بارها در عمليات مصادره بانك همراه رفقائي چون غلامعباس درخشان در خوزستان شركت داشت.
حضور نادر در كردستان تا اواسط سال 59 ادامه يافت. ايندوره بود كه غلبه خط راست روانه در اتحاديه، تشكيلات پيشمرگه را عملا به تعطيل كشاند. و اعضاي و كادرهايش را پراكنده و يا به نقاط ديگر اعزام داشت. نادر نيز در ميان آنان بود و به آبادان اعزام شد و مسئول نظامي تشكيلات در آن شهر شد. كمونيستهاي انقلابي چون نادر نادرستي انحلال نيروهاي نظامي اتحاديه در کردستان را حس مي كردند اما زمان لازم بود تا  اين خط اپورتونيستي راست را بطور همه جانبه طرد كنند.
جنگ ارتجاعي ايران و عراق جريان داشت. رفيق نادر در جريان اين جنگ نقش مهمي در گردآوري سلاح و مهمات و مخفي كردن آن در شهر داشت. او اينكار را اساسا با اتكاء به توده هاي كارگري كه در آبادان مانده بودند پيش برد. اين سلاحها بعدها در جريان تدارك نبرد مسلحانه سربداران به طرق گوناگون به جنگلهاي اطراف آمل فرستاده شد.
در خرداد ماه سال 60 رفيق نادر اسلامي هنگام حمل مقادير زيادي سلاح و مهمات دستگير شد. گرچه رژيم هيچگونه اطلاعي از موقعيت تشكيلاتي او نداشت ولي سريعا او را به اعدام محكوم كرد كه بعدا با يك درجه تخفيف حكم حبس ابد گرفت و به زندان قزلحصار كرج منتقل شد.
به دنبال ضربه سراسري رژيم در تابستان 61 به سازمان، و دستگيريهاي وسيع موقعيت رفيق نادر نزد دشمن لو رفت. به همين جهت در دي ماه همانسال رفيق نادر به زندان اهواز منتقل شد. به تخت شكنجه اش بستند تا آتش نبرد را در مغز و قلبش خاموش سازند، اما نه شكنجه و نه خيانت برخي رفيقان نيمه راه ذره اي در عزم استوار وي خلل وارد نكرد. او اطلاعاتي به دشمن نداد. دشمن كه كمونيستي سازش ناپذير در مقابل خود يافت،  به جرم شركت در مبارزات مردم كردستان، تهيه و انتقال سلاح براي سربداران و مصادره  انقلابي چند بانك و مسئوليت نظامي تشكيلات در آبادان سريعا به اعدام محكومش كرد. رفيق نادر روحيه بشاش و شاداب  هميشگي خود را در زندان از دست نداد. او در هفده فرورودين 1362 پس از وداع با رفقا و همبندان به بيدادگاه رژيم اعزام شد و در پايان همانروز به جوخه اعدام رژيم دد منش اسلامي سپرده شد.
او با مشتهاي گره كرده و شعار مرگ بر خميني و مرگ بر ارتجاع مرگ را پذيرا شد. او با سري افراشته به ستارگان در آسمان نگريست كه بر روي هر كدام از آنها نام رفقاي كمونيست حانباخته در گوشه و كنار جهان حك شده بود. رگبار مسلسل مزدوران طبقات ارتجاعي قلب او را كه مملو از عشق عميق به خلق و آرمان كمونيست بود شكافت و بدين طريق خون سرخ او بذر جامعه آينده را آبياري كرد.
مقاومت چنين رفقائي در آن دوره،  الهام بخش همه كمونيستهائي بود كه نمي خواستند وسط راه بايستند. استواري و ايستادگي رفقائي چون رفيق نادر اسلامي در دشوار ترين دوران مبارزه طبقاتي، نقش مهمي در بازسازي اتحاديه كمونيستهاي ايران كه منجر به ايجاد حزب كمونيست ايران (ماركسيست لنينيست مائوئيست) شد، داشت.
ياد سرخش همواره گرامي باد!

  
در اينجا گزيده اي از آخرين بخش كتاب كه مربوط به  موضوع "آغاز مبارزه مسلحانه انقلابي" است در اختيار خوانندگان حقيقت قرار مي گيرد.

تجربه سربداران و درسهائي براي آغاز مبارزه مسلحانه

حالا بگذار دوباره برگرديم به مقطع 12 اسفند و تاثيرات آن درگيري روي خود سازمان ما. محور مباحثي كه حول جمعبندي از درگيري 12 اسفند در سازمان جريان يافت چه بود؟

محوري ترين موضوع، مسئله چگونگي آغاز مبارزه مسلحانه طولاني مدت بود. اينكه حداقل هاي لازمه براي انجام اينكار چيست؟ نيروي آغاز كننده از چه كميت و كيفيتي بايد برخوردار باشد؟ چه منطقه اي براي آغاز مساعد و مناسب است و از چه خصوصياتي بايد برخوردار باشد؟ ربط آغاز مبارزه مسلحانه به اوضاع سياسي كلي جامعه چيست؟ و مهمتر از همه، ادامه كاري آن چگونه بايد تضمين شود؟
    اينها رئوس مبارزه دروني بودند. رفقائي چون علي چهار محالي اهميت چنداني به اين سئوالات نمي دادند. آنها تحت عنوان اينكه ما بايد در هر حال مبارزه مسلحانه را شروع كنيم به جوانب مهم ديگر توجه نمي كردند. آنها فقط بر اراده تكيه مي كردند و مي گفتند مهم نيست كه حداقل هاي لازم وجود ندارد، اگر شروع كنيم آنها را بدست مي آوريم. يا مهم نيست كه از يك تشكيلات مينيمم در آن منطقه برخوردار نيستيم، بعدا بوجود مي آوريم. مهم نيست كه افراد بومي و با تجربه نداريم يا از كميت و كيفيت لازمه برخوردار نيستيم همه اينها را در عمل بدست مي آوريم. مهم نيست كه از اتحاد ايدئولوژيك - سياسي بالايي برخوردار نيستيم، بعد از اينكه دست به عمل زديم، توافق و همراهي همه را بدست مي آوريم.
    در حاليكه پراكندگي ايدئولوژيك - سياسي و تشكيلاتي با حل مسائل ايدئولوژيك - سياسي بدست مي آيد. هيچ درجه اي از عمل انقلابي قادر نيست بطور اتوماتيك مسائل مربوط به خط ايدئولوژيك - سياسي را حل كند. زمانيكه در حيطه مسائل خطي روشنائي و وضوح نباشد، آشفتگي در تشكيلات و در پراتيك (چه سياسي باشد چه نظامي) بوجود مي آيد.
    بي توجهي اين رفقا يك جنبه مهم ديگر هم داشت. آنها معتقد بودند كه هيچ تغيير مهمي در اوضاع سياسي كشور نسبت به مقطع 30 خرداد 60 صورت نگرفته است. بطور كلي مي توان گفت كه آن رفقا همانند بقيه ما در آن دوره حاضر به قبول شكست انقلاب نبودند و نتيجتا حاضر به قبول ضرورت دست زدن به يك عقب نشيني آگاهانه و تدارك براي هجوم بعدي انقلاب نبودند. اين مسئله اگر چه ناشي از انگيزه هاي انقلابي قدرتمند بود و ناظر بر بيرون كشيدن حداكثر دستاوردهاي انقلابي از دل آن اوضاع. اما با نگاه امروزي مي توان گفت كه ما را از يك كار ضروري يعني تحليل علمي از اوضاع عيني و ارزيابي دقيق از تناسب قواي طبقاتي، دور مي كرد. البته اين را بايد تاكيد كنم كه بدون اتكا به ايدئولوژي انقلابي، نمي توان براي مدت طولاني خوش بيني انقلابي را حفظ كرد. بايد در سخت ترين شرايط، چشم از آرمان و اهداف مان برنداريم و در هر شرايط جوانب مساعد و مثبت هر چند هم ضعيف باشد  را يافته و براي پيشروي به آنها اتكاء كنيم. واقعيت اينست كه هميشه بدبيني موجب نابينائي مي شود نه خوش بيني انقلابي. اما خوش بيني انقلابي را نمي شود و نبايد جايگزين خط و جهت گيري استراتژيك و تحليل سياسي مشخص كرد.
    خوب، در مقابل بحث و گرايش رفيق چهار محالي، بحث ها و استدلالات ديگري هم بود. رفقائي مثل بهروز غفوري تاكيد مي كردند كه مسئله بر سر اين قانون صحيح و عام نيست كه با اتكا به يك نيروي كوچك مي توان جنگ انقلابي را آغاز كرد و گسترش داد، مسئله بر سر اين است كه بايد اين نيرو را در حكم نطفه ارتش خلق دانست، نطفه اي كه بايد در محل مناسب قرارش داد و شرايط و امكانات مناسب را فراهم كرد تا بتواند رشد كند و قدرت بگيرد. اگر از همان اول اين نطفه در شرايط نامساعدي براي زيست خود قرار بگيرد، بديهي است كه قبل از آنكه فرصت رشد پيدا كند نابود مي شود. مهم است منطقه مناسبي انتخاب شود و گروه آنقدر فرصت رشد داشته باشد كه بتواند از خود دفاع كند. منطقه بايد از نظر اجتماعي و طبقاتي طوري باشد كه ما بتوانيم مثل ماهي در آن دريا شنا كنيم و از آن محيط تغذيه كنيم. اگر يك گروه كوچك هنوز در چنين موقعيتي قرار ندارد بايد براي مدتي تدارك اينكار را ببيند و بعد كارش را آغاز كند.
    رفيق بهروز غفوري مي گفت اگر قرار باشد ديواري را فرو بريزيم بايد وسايل و ابزار كافي فراهم كنيم. اگر هم قرار شد با سر يك ديوار (هرچند پوسيده و ترك خورده) را فرو بريزيم، بايد ضعيف ترين نقطه ديوار را هدف قرار بدهيم. در غير اينصورت سر خودمان مي شكند.
    رفيق محمد توكلي هم با استدلالات مشابه تاكيد مي كرد: درست است كه گندم را در زمين مي كارند و آب مي دهند و گندمهاي بيشتري بدست مي آورند ولي اين حرف به معني آن نيست كه گندم را در هر فصل، هر زمين و با هر مقدار آب و بذر و يا هر نوع بذري كه بكاريد محصول كافي و لازم و مرغوبي بدست مي آوريد. هر كدام از عوامل فوق مي تواند در اينكه محصول بدهد يا نه و چه محصولي بدهد، نقش داشته باشد و نامناسب بودن مجموعه آنها، نتيجه را بطور كلي زير سئوال مي برد. به همين خاطر بايد به موقعيت عيني و ذهني تشكيلاتي كه مي خواهد جنگ را رهبري كند، توجه داشت، شرايط منطقه آغاز و وضعيت عيني و ذهني مردم (بخصوص اهالي آن منطقه) را در نظر گرفت. با آينده نگري برنامه ريزي كرد و حداقل هاي لازم را در زمينه همگوني سياسي- عملي افراد، كيفيات نظامي گروه و پايه توده اي اوليه را تامين كرد.
آيا جهت گيري اين استدلالات، ارزيابي نامساعد از وضعيت منطقه شمال بود؟
تا حدي در رابطه با كردستان يا شمال بحث بود اما اين نتيجه گيري نمي شد كه وضعيت شمال نامساعد است. البته فاكتورهايي در آن منطقه جنگلي وجود داشت كه رفقا در عمل با آن روبرو شده بودند. براي مثال همان طور كه قبلا اشاره كردم در جنگل مردم زيادي ساكن نبودند و تعداد كمي روستا حول و حوش منطقه جنگلي موجود بود. جنگل از نظر استتار و پوشش نظامي موقعيت استثنائي دارد اما انبوه درختان هيچگاه نمي تواند قلّت توده ها را جبران كند.
    خلاصه كنم جان و روح مباحث آن دوران اين بود كه اگر رهسپار راه دور و دراز هستيم بايد به پاي افزاري مناسب بيانديشيم ! در غير اينصورت به هدف دست نخواهيم يافت !
    همواره پراتيك انقلابي و پيشرو، سئوالات تئوريكي پيشرو و عميق را هم بدنبال خود مي آورد. مسلما آن مباحث، موضوعاتي مربوط به گذشته نبوده و نيست. بدون شك بار ديگر كمونيستهاي انقلابي در عمل با مسئله آغاز جنگ خلق روبرو خواهند شد. طبعا پاسخ دقيق چنين سئوالاتي در شرايط خاص ايران، نياز به تجربه عملي بيشتر و جمع بندي هاي تئوريكي خاص از آن تجارب عملي خواهد بود.
    اما در پرتو تجارب انقلابي تا كنون در سطح ايران و جهان مي توان گفت كه مهمترين مسئله در مورد شروع جنگ، تضمين ادامه كاريش است. آغاز جنگ، نه مثل يك جرقه بلكه مثل يك شعله است كه بايد بتوان آن را پايدار نگاه داشت. بايد طوري تدارك ديد و عمل كرد كه اين شعله خاموش نشود حتي اگر در ابتدا يك شعله كوچك و كم دامنه باشد، مهم نيست. مهم آن است كه ظرفيت و توان گسترش داشته باشد. براي اينكه يك دسته يا گروه چريكي بتواند خودش را از گزند دشمن حفظ كند و گسترش يابد، نيازمند آن است كه از حداقل پايه در ميان توده هاي يك منطقه برخوردار باشد كه بتواند خودش را حفظ كند. پايه توده اي وسيع مد نظر نيست. معني مشخص اين پايه، بسيج كادرهاي بومي و ارتباطات محلي است. وجود چنين افرادي است كه پيوند با توده ها را برقرار مي كند، شناخت و توان عمل كردن يك گروه چريكي را بالا مي برد، قابليت مانور دهي را براي حفظ ادامه كاري تامين مي كند.

در اين ميان نقش دانش نظامي و شناخت تئوريك امور جنگ چيست؟

خوب، جنگ يك فن است، فني كه نيازمند دانش نظامي است. يعني نيروي آغازگر جنگ بايد با مقولات نظامي آشنا شود، از آموزشهاي اوليه نظامي برخوردار شود، به تجارب نظامي معاصر در ايران و جهان توجه كند و تلاش كند كه به يك نقشه پايه اي سياسي و نظامي براي آغاز جنگ انقلابي دست يابد و كوشش كند دركش را از اينكه جنگ در شرايط مشخص ايران چگونه تكامل خواهد يافت، افزايش دهد.
    همين جا تاكيد كنم كه آثار نظامي مائوتسه دون بهترين منبع براي آموزش تئوريك نظامي مي باشد. مائو راه جنگيدن يك نيروي ضعيف عليه يك نيروي قوي را نشان داد. مائو براي نخستين بار قوانين جنگ پيروزمند يك نيروي خلقي و انقلابي عليه يك قدرت قوي را مدون كرد و در عمل درستي آنها را نيز ثابت كرد. بي جهت نيست كه امروزه در بزرگترين آكادمي هاي نظامي امپرياليستي هم مورد مطالعه قرار مي گيرد. البته بايد در نظر داشت براي فراگرفتن جنگ انقلابي هيچ آكادمي نظامي موجود نيست. همانطور كه مائو تاكيد كرد، جنگ را بايد با جنگيدن آموخت و همواره تحليل مشخص از شرايط مشخص را مد نظر قرار داد.

با توجه به همه نكاتي كه تا اينجا گفتي، بنظر نمي رسد كه براي آغاز جنگ انقلابي يك شكل و طرح ثابت و از پيش تعيين شده وجود داشته باشد؟

نه، وجود ندارد. اشكال آغاز جنگ خلق، هم در كشورهاي مختلف و هم در شرايط سياسي مختلف، متفاوت است. رسيدن به اينكه شروع جنگ در يك كشور چه شكلي به خود
مي گيرد، يعني از كجا و چه موقع و با چه ميزان نيرو و چه نوع عمليات و عليه چه آماج هايي برپا مي شود، محتاج تحليل مشخص از شرايط مشخص است. با الگو برداري و يا صرفا تكرار و تعميم تجارب قبلي نمي توان از انجام اينكار مهم بر آمد. براي حل تضادهاي خاص و در هر شرايط سياسي خاص، بايد توانائي بكاربست صحيح و خلاقانه اصول پايه اي آغاز جنگ خلق كه مائو فرموله كرد را كسب كرد.
    چنين امر مهمي را تنها يك سازمان پيكارجو و متمركز، يك تشكيلات حزبي مي تواند و بايد تدارك ببيند. يعني كساني كه مي دانند چه مي خواهند و چگونه مي توانند آنرا بدست آورند؛ از اتحاد ايدئولوژيك - سياسي بالائي برخوردار هستند و از روياروئي با هيچ مانعي هراس ندارند. بدون چنين كيفياتي، مشخصا بدون وجود چنين تشكيلات مستحكمي سخني هم راجع به يك نقشه فعاليت منظم و اجراي صحيح آن نقشه نمي تواند در ميان باشد.
    البته تا آنجا كه به خودمان برمي گردد مي توانم بگويم كه، دستيابي به چنين درك همه جانبه اي به تلاش و زمان نسبتا طولاني نياز داشت. و بايد اين نكته را دوباره تاكيد كنم كه نگاه كردن با ديد امروز به وقايع ديروز مي تواند موجب يكجانبه نگري نسبت به تلاشهاي آن دوره شود. واقعيت اينست كه پراتيك 12 اسفند عليرغم هر كمبودي كه داشت، از مضموني بسيار انقلابي برخوردار بود. آن هم در سخت ترين شرايط مبارزه طبقاتي، دوره اي كه ارتجاع نابودي پيشاهنگ كمونيست را در بوق و كرنا كرده، بخش بزرگي از سازمان دستگير و اعدام شده بودند و نشانه هاي شكست قطعي انقلاب، بسياري از رفقا را دچار ترديد، سردرگمي و گيجي كرده بود. رفقايي كه در مقطع 12 اسفند، طرح عمليات در جنگل را تدارك ديدند و به عمل گذاشتند، بر مبناي درك آن دوره و امكانات محدود آن دوره به وظايف انقلابي خودشان پاسخ دادند. آنان در حاد ترين نبرد مرگ و زندگي ميان ما و دشمن پرچم كمونيسم را برافراشتند و سازمان را آبديده كردند. رفقائي چون علي چهار محالي، البرز جاوري شهني، فرزاد ستوده، جمشيد پرند، رحمت چمن سرا، بهروز غفوري و كه در آن نبرد شركت داشتند، جزء گروهي بودند كه وجود و كردارشان در ادامه يابي جنبش كمونيستي ايران تعيين كننده بود. آن رفقا رسالت خود را در گذر دادن ما از دل آبهاي متلاطم انجام دادند، پل محكم و آهنيني شدند و ما را از روي مرداب ياس و سرخوردگي و جهت گم كردگي و پراكندگي رد كردند. آنان در دشوارترين و پيچيده ترين دوران توانستند خوش بيني انقلابي خود را حفظ كنند و به مردم اميد دهند. يك ضرب المثل آذري
مي گويد: «اگر همه تاريكي هاي دنيا هم جمع شوند نمي توانند جلوي نور يك شمع را بگيرند !» اين مصداق خوش بيني انقلابي آن رفقا در تاريك ترين و دشوار ترين دوران مبارزه طبقاتي –  دوران بحرانها و اضطرابها، فشارها و ترديدها و پرسشها و دودلي ها –  بود.
    اينها بود نتايج و درسهاي آخرين درگيري مسلحانه ما با دشمن در جنگلهاي آمل.

در جمعبندي هائي كه از پراتيك سربداران ارائه دادي از نظر نظامي نادرستي «استراتژي قيام شهري و كسب پيروزي سريع» را نشان دادي. اما قدري بيشتر در مورد دلايل سياسي آن توضيح بده. منظورت اين است كه تحت هيچ شرايطي نبايد به پاي سازماندهي قيام شهري رفت؟

در مورد اشتباهات و شكست سربداران، بيشتر از همه بايد روي اين استراتژي نادرست تاكيد كنم.
 بحث بر سر سازمان دادن قيام در يك شهر تحت اين يا آن شرايط معين نيست. بحث بر سر استراتژي و جهت گيريهاي استراتژيكي است. روشن است كه كسب سراسري قدرت سياسي بدون قيام در شهرها - بخصوص شهرهاي بزرگ - امكان ناپذير است. بويژه آنكه تغييرات مهمي در ساختار اقتصادي - اجتماعي ايران صورت گرفته و جمعيت بيشتري در شهرها تمركز يافته و در نتيجه بر نقش شهرها در پروسه كسب قدرت سياسي افزوده شده است. انگشت گذاشتن بر اين تغييرات و مفاهيم عملي آن براي مبارزه انقلابي بسيار مهم است. ايران نيز مانند اغلب كشورهاي تحت سلطه، ديگر مانند چين نيمه اول قرن بيستم نيست. با وجود اينكه هنوز بخشهاي مهمي از نيروي كار در گير كار كشاورزيند، ما با تصوير پيچيده تري نسبت به اوضاع آنزمان چين روبروئيم. رشد معوج توليد و مناسبات بسيار مدرن چنگ در چنگ مناسبات قدرتمند ماقبل سرمايه داري، مهاجرتهاي وسيع و شهرهاي بادكرده، از جمله تغييراتي هستند كه نيازمند تحليل هاي تئوريك جديد مي باشند. اين تغييرات تاثيرات زيادي بر استراتژي و تاكتيك انقلابي –  مشخصا مناسبات ميان مبارزه انقلابي در شهر و روستا –  دارند. همواره برقرار كردن رابطه صحيح ميان واقعيتهاي مادي و ابتكار آگاهانه، شرط به سرانجام رساندن هر انقلابي است. بدون شك پاسخگوئي تئوريكي و پراتيكي اين مسئله، امروزه يكي از مشغله هاي اصلي جنبش كمونيستي بين المللي است.
    مسئله اين نيست كه سازمان دادن قيام در يك شهر، تحت هيچ شرايطي امكان پذير نيست. اما يك چيز مسلم است و آن اينكه سركوب دائمي كمونيستها توسط دشمن غالبا اين امكان را به آنان نمي دهد كه بتوانند طي يك دوه طولاني كار سياسي و تشكيلاتي گسترده در شهرها، پايه اجتماعي خود را براي دست زدن به يك قيام مسلحانه موفقيت آميز آماده كنند. مسئله اساسي اين است كه يكم، طبقه كارگر از چه طريقي و با تكيه بر چه اتحادهاي طبقاتي مي تواند بر دشمن چيره شود و دوم نقاط ضعف واقعي دشمن كجاست؟
    مائو در شش اثر نظامي بر نكته مهمي انگشت مي گذارد. او در جمعبندي از شكست قيامهاي شهري گوناگوني كه حزب كمونيست چين در دهه 20 و سالهاي اول دهه 30 ميلادي سازمان داد، اتخاذ آن استراتژي و تمايل به كسب پيروزي سريع را به پر بها دادن به نقش نيروهاي بورژوائي در انقلاب ربط مي دهد. ما شاهد چنين تمايلاتي در ميان سربداران هم بوديم. انتظار كسب پيروزي سريع، ربط داشت به بهائي كه به ديگر نيروهاي طبقاتي چون مجاهدين در گسترش قيام در ديگر شهرها و مناطق، مي داديم. حال آنكه از نظر طبقاتي اين قبيل نيروها از توان برانگيختن وسيع ترين توده ها و اتكاء به آنها براي سرنگون كردن نظام حاكم (نظامی كه شامل نيروهاي طبقاتي ارتجاعي داخلي و حاميان امپرياليست آنهاست)، برخوردار نبوده و نيستند. اگر كمونيستها خصلت طولاني بودن پروسه كسب قدرت سياسي را نفهمند، طبيعي است كه انتظارشان از ديگران بگونه اي بي جا و غير واقعي زياد خواهد شد و از بار وظايف خود مصنوعا كم خواهند كرد.
    در هر انقلابي طبقه كارگر بايد متحدين طبقاتي خود را درست انتخاب كند. در ايران، متحدان اصلي طبقه كارگر، دهقانان (بويژه دهقانان فقير) هستند. تاريخ مبارزه طبقاتي در ايران بارها شاهد رقابت حاد ميان نيروهاي انقلابي و كمونيستي با ديگر نيروهاي بورژوائي و خرده بورژوائي بوده است. غالبا وقتي كه چنين قشرها و طبقات مرفه تر در جبهه مخالفت با حكومت قرار مي گيرند، از توان و امكانات بيشتري براي تاثير گذاري بر اوضاع سياسي برخوردارند. طبقه كارگر تنها زماني مي تواند وارد رقابت جدي با اين قبيل نيروها شود كه بتواند نزديكترين و اصلي ترين متحدان خود (كه در ايران علاوه بر دهقانان، ملل ستمديده، زنان، جوانان و زحمتكشان شهري مي باشند) را به دور برنامه خويش متحد كند و به حرکت در آورد. متحد كردن اين اقشار تحت پرچم برنامه و حزب خود، رمز پيروزي طبقه كارگر است. اگر طبقه كارگر از اهرمهاي قوي برخوردار نباشد، به راحتي مي تواند دنباله رو بورژوازي ملي يا خرده بورژوازي مرفه شود.
    اگر طبقه كارگر مشخصا به بسيج دهقانان توجه نكند، بورژوازي به اين كار مبادرت خواهد كرد و آنان را به نفع خود به ميدان خواهد آورد. ما در آمل هم شاهد اين امر بوديم كه بي توجهي سربداران در بسيج دهقانان، دست ارتجاع را در بسيج پايه اجتماعي خود در روستاهاي اطراف باز كرد و ارتجاع از آن نيرو براي سركوب قيام آمل سود جست. از زمان كمون پاريس در سال 1871 تاكنون، اين يكي از مسائل مهم و تعيين كننده در شكست يا پيروزي انقلابات و قيامهاي كارگري، مشخصا در كشورهائي است كه دهقانان بخش مهمي از اهالي را تشكيل داده و مي دهند.
    متاسفانه بعضي ها تحت عنوان اينكه شهرها از نظر سياسي تعيين كننده اند مسئله راه انقلاب را ساده مي كنند. روشن است كه در عصر امپرياليسم فقط دو طبقه اند كه قادرند، جامعه را بچرخانند يا پرولتاريا يا بورژوازي. اين دو طبقه در شهرها متمركزند و به اين معنا شهر زادگاه احزاب سياسي و طبقات اصلي جامعه است. سياست از شهرها آغاز مي شود. اما بحث بر سر آغاز جنگ است. جنگ انقلابي طبقه كارگر بايد از كجا شروع شود؟ مسئله اين است.
    اگر بخواهيم از زاويه نظامي و سازمان دادن ارتش به مسئله بنگريم باز مسئله روستا طرح مي شود. روشن است كه طبقه كارگر بدون سازمان دادن ارتش قادر نيست قدرت را كسب و حفظ كند. تمام مسئله اين است كه قبل از كسب سراسري قدرت سياسي، امكان اين وجود دارد كه در مناطقي از ايران مبارزه مسلحانه را آغاز كنيم و گسترش دهيم. امري كه مستقيما ربط دارد به نقاط قوت و ضعف دشمن و نقاط قوت و ضعف مردم. ما در ايران با دولت نسبتا متمركز و قوي روبروئيم كه براي اعمال قدرت خود عمدتا وابسته به بازوي اداري و نظامي خود است. مركز قدرت اقتصادي، سياسي، نظامي و ايدئولوژيك اين دولت عمدتا در شهرهاست. هر چقدر از پايتخت و از مراكز مهم شهري دورتر مي شويم، از نفوذ و دامنه اين قدرت بويژه از لحاظ نظامي كاسته مي شود. اين مسئله بويژه در مناطق دور از مركز و مناطقي كه ستم ملي بيداد مي كند برجسته تر است. يعني پايه عيني آغاز و تداوم جنگ فراهم تر است. مبارزه مسلحانه در تركمن صحرا و كردستان در تاريخ اخير شاهدي بر اين مدعاست. اين مناطق نه جزء مناطق بزرگ شهري بوده اند و نه نيروي اصلي شركت كننده در آن مبارزات كارگران بودند. آنها، مناطقي دور از مركز و كمتر توسعه يافته بودند و واقعيت اين است كه دهقانان اين مناطق كه از ستم بيشتري رنج مي بردند، بار اصلي جنگ هاي انقلابي عليه جمهوري اسلامي را بر دوش كشيدند. و واقعيت بزرگتر هم اين است كه اين قبيل مبارزات نقش مهمي در تقويت راديكاليسم در كل جامعه داشتند.
    مقايسه ميان دو تجربه تاريخي، قيام 22 بهمن 57 و دهسال جنگ در كردستان، به خوبي نشان مي دهد كه كمونيستها در كداميك موقعيت بهتري براي براه اندازي يك جنبش پايدارتر داشتند.

بعضي ها، قيام سربداران را با قيام سياهكل مقايسه مي كنند و آن را تحت عنوان مشي چريكي جدا از توده محكوم مي كنند. چقدر اين ارزيابي صحيح است و كلا ميان اين دو حركت چه تفاوتهائي وجود دارد؟
لازمست از اينجا شروع كنم كه هيچگاه نبايد هيچيك از مبارزات انقلابي عليه دشمن را محكوم كرد و به آنان كم بها داد. از هر مبارزه اي بايد درس گرفت. طبقه كارگر بدون بررسي و جمعبندي از مبارزات انقلابي گوناگون قادر به پيشرفت نخواهد بود. اين ساده ترين درس مبارزه انقلابي است.
    حركت سياهكل عليرغم ضعفهائي كه داشت، در دوره خود نقش انقلابي مهمي ايفا كرد. نشانه تولد نسل انقلابي جديدي بود كه عليه رفرميسم گنديده حزب توده و جبهه ملي شورش كرد. قيام سياهکل در دوره اي اتفاق افتاد که جامعه در حال خيز برداشتن به سمت يک انقلاب بود. خود واقعه سياهکل جزئي از آن موج بلند انقلابي بود.
    اما تفاوتهاي كمي و كيفي زيادي بين حركت سربداران و سياهكل موجود است. از نظر نظامي چندان قابل مقايسه با هم نيستند. حركت سياهكل عملا در نطفه خفه شد و آن رفقا قادر به سازماندهي درگيري نظامي مهمي نشدند. از نظر اهداف سياسي هم تفاوت جدي موجود بود. هدف سربداران از آغاز مبارزه مسلحانه سازمان دادن ارتش و كسب قدرت سياسي بود. در صورتيكه هدف مبارزه مسلحانه سياهكل انجام عمليات مسلحانه تبليغي بود. عليرغم گرايشات گوناگوني كه در ميان سازمان چريكهاي فدائي خلق وجود داشت تقريبا همگي آن رفقا معتقد بودند كه رسالت چريك نه خيز برداشتن براي سرنگوني رژيم، بلكه شكستن ذهنيت مردم در مورد ضعف خود و قدرت رژيم است. اگر چه از همان ابتدا برخي از رفقاي چريك بر اهميت سازمان دادن ارتش خلق تاكيد مي كردند، اما در عمل مبارزه مسلحانه چريكها به عمليات تبليغ مسلحانه شهري محدود شد و از نظر سياسي مبارزه مسلحانه چريكهاي فدائي به «ابزار مبارزه عليه ديكتاتوري شاه» تنزل يافت نه درهم شكستن ماشين كهنه دولتي. البته نبايد از نظر دور داشت كه در ميان طيف فدائيان تنها رفقاي ارتش رهائيبخش خلقهاي ايران تحت رهبري رفقائي چون محمد حرمتي پور و عبدالرحيم صبوري معتقد به سازمان دادن ارتش خلق بودند كه همزمان با ما در سال 60 مبارزه مسلحانه را در شمال آغاز كردند.
    در مورد مسئله مشي جدا از توده بايد بگويم طبيعي است كه عموما نيروي آغازگر مبارزه مسلحانه در ابتدا كوچك است و براي جذب توده ها بايد خلاف جريان حركت كند. و اينهم روشن است كه بالاخره براي شروع بايد از يك پايه توده اي اوليه برخوردار بود. اما اين را هم در نظر داشته باشيم همواره ديدگاههاي آرام و تدريجگرايانه تحت عنوان ريشه دواندن در بين توده ها، وظايف اصلي شان را فراموش مي كنند. ريشه دواندن آنها بيشتر شبيه غرق شدن در آب است نه شنا كردن خلاف جريان تا آن اندازه كه استراتژي انقلابي به يك استراتژي رفرميستي بدل مي شود.
    زماني كه پاي انجام وظايف خطير و بزرگ در ميان باشد، ريسك هم هست. براي اينكه پيشاهنگ انقلابي مثل يك باند بي هدف در هم شكسته نشود نيازمند آن است كه نوعي «كمربند اطمينان» ميان پيشاهنگ و توده ها موجود باشد. تا آنجائيكه به حركت سربداران بر مي گردد مشكل ما فقدان اين «كمربند اطمينان» و جدائي اش از توده ها نبود. مشكل در چگونگي به صحنه آوردن و سازمان دادن توده ها و ناتواني در اين زمينه ها بود.
    در اينجا مي خواهم اين را هم بگويم كه نقد كمونيستها در زمان رژيم شاه (مشخصا نقد اتحاديه كمونيستها از مشي چريكي كه نسبت به بقيه جريانات معروف به «خط سه» بسيار دقيقتر و كاملتر بود) هر چند داراي هسته درستي بود اما كاملا از زاويه صحيحي صورت نگرفت. عليرغم اينكه اتحاديه به درستي بر محدوديتهاي ايدئولوژيك و سياسي مشي چريكي مشخصا برخورد سانتريستي چريک های فدائی نسبت به مبارزه مهم ميان كمونيستهاي انقلابي تحت رهبر ي مائو با رويزيونيستهاي شوروي انگشت مي گذاشت (يعني همان امر مهمي كه ناديده گرفتنش موجب فساد ايدئولوژيك و سياسي اكثريت اين سازمان و پيوستن شان به اردوي حزب توده شد) اما از زاويه راه انقلاب نقد اتحاديه کاملا درست نبود. نقد اتحاديه از اين زاويه نبود كه با مشي چريك شهري نمي توان يك جنگ انقلابي دراز مدت سازمان داد و گام به گام دشمن و ارتش ارتجاعي آن را در هم شكست. بسياري از نقدهاي آن دوران نسبت به مشي چريكي، بر سر شكل مبارزه بود و اينكه شرايط عيني براي بكارگيري اشكال قهر آميز مبارزه هنوز فراهم نشده و مبارزه مسلحانه با سطح مبارزات توده اي منطبق نيست.
    اكثريت كمونيستهاي خط سه (يعني كساني كه مخالف خط حزب توده و خط چريكها بودند) درك غلطي از مبارزه مسلحانه توده اي داشتند. آنها مبارزه مسلحانه را ادامه و تكامل جنبشهاي توده اي از اشكال پائين تر به اشكالي عالي تر مي ديدند و به نقش تعيين كننده عامل ذهني (حزب) در براه اندازي مبارزه مسلحانه كم بها مي دادند. آنها شرايط عيني آغاز و توسعه جنگ خلق را ناديده مي گرفتند، شرايطي كه غالبا وجود دارد هر چند در تمامي نقاط كشور حدت و شدت يكساني ندارد. آنها امكان شروع مبارزه مسلحانه را به بعد از عريان و حاد شدن تضادها يا به بحرانهاي انقلابي سراسري مشروط مي كردند. در نتيجه با وجود داشتن توان تشكيلاتي، از فرصتهاي انقلابي موجود براي آغاز جنگ خلق سود نمي جستند و عملا دنباله رو جنبشهاي توده اي مي شدند و در انتظار گذر جنبشهاي توده اي از مبارزه مسالمت آميز به قهر آميز وقت تلف مي كردند. به همين خاطر حتي نتوانستند نقش موثري در قيام 22 بهمن 57 ايفاء كنند.
    روشن است كه يك حزب انقلابي  حتي در دوره تدارك براي آغاز جنگ خلق –  بايد فعالانه و با سياستی انقلابی به كار توده اي و دخالتگري در مبارزات مهم و اعتراضات توده اي بپردازد. بايد به شكوفائي و عزم مبارزه جويانه توده ها و گسترش خط حزب در ميان آنان كمك كند. نمي توان در انزوا و جدا از مبارزه طبقاتي و پراتيك انقلابي، حزب را آبديده ساخت و جنگ را تدارك ديد. نمي توان در «گلخانه» به اين امر مهم نائل آمد. بقول يك ضرب المثل چيني «كاج پير هزار ساله در گلداني نرويد و اسب تازي در ميدان محصوري نتازد». مهم آن است كه كار توده اي و دخالتگري حزب در عرصه سياسي جامعه بايد
بگونه اي صورت گيرد كه به هدف آغاز جنگ خلق خدمت كند.
    عيب و ايراد فعاليتهاي نيروهاي خط سه اساسا اين بود كه آنها به كار توده اي و فعاليت سياسي به عنوان گرد آوري قوا و پيدا كردن توان كافي براي آغاز مبارزه مسلحانه نگاه نمي كردند. دورنماي اغلب شان اينطور بود كه با بزرگ و بزرگتر شدن يا به يك حزب اپوزيسيون بزرگ بدل مي شوند يا در بهترين حالت در قيامي كه معلوم نيست چه زماني و چگونه صورت خواهد گرفت، شركت مي كنند. به همين خاطر عليرغم تلاشها و فداكاريهاي عظيم، اغلب سازمانهاي «خط سه» نتوانستند نقش مستقلي در تحولات سياسي كشور ايفاء كنند و از خود اثر ماندگاري بر جامعه باقي گذارند. چونكه نه درك شان منطبق بر قوانين مبارزه طبقاتي در ايران بود و نه مدل شان براي كسب قدرت به شرايط سياسي ايران مي خورد.
    بعنوان جمعبندي تاكيد كنم كه مبارزه مسلحانه براي كسب قدرت سياسي زاده مبارزات خودبخودي توده اي نيست و حتي بطور خودبخودی از دل مبارزه سياسي انقلابي تحت رهبري يك حزب هم بيرون نمی آيد. شروع جنگ خلق همواره گسستي آگاهانه از شرايط پيشين است، گسستي است از شرايط مبارزه سياسي حتي زماني كه اين مبارزه انقلابي بصورت غير قانوني و مخفي پيش مي رود. همانطور كه گفتم تاكيد روي اين قانون به معناي كم بها دادن به روند مبارزات سياسي انقلابي نيست. اتفاقا دوره تدارك سياسي براي آغاز جنگ بسيار حياتي است. نكته اين است كه تدارك سياسي براي آغاز جنگ انقلابي، نمي تواند يك تدارك رفرميستي و اكونوميستي باشد. جنگ انقلابي ادامه سياست انقلابي به طرق و ابزار ديگري است. بنا براين در دوره تدارك، بايد فعاليتهاي سياسي آگاهگرانه و سازمانگرانه در ميان توده ها را بر پايه كاملا انقلابي صورت داد. از درون مبارزات توده اي كه با هدف دست يافتن به خواستهاي قسمي جريان مي يابد حتي زماني كه تحت رهبري كمونيستها هم باشد   مبارزه مسلحانه انقلابي (در شكل قيام يا جنگ خلق) بيرون نمي آيد. چنين چيزي ممكن نيست. از درون تخم كبوتر، مار متولد نمي شود.
    شروع جنگ انقلابي به يك معنا حتي گسست از مبارزه سياسي انقلابي نيز مي باشد. زيرا جنگ ادامه همان سياست ولي به طرق و ابزار ديگر است. طرق و ابزاري كه اتخاذش دقيقا به معناي شروع يك روند جديد است. روندي نوين و كيفيتا متفاوت از قبل. روندي كه آغازش نيازمند نقشه و تدارك عملي و تصميم گيري مشخص است.
     لازم به تاكيد است كه هرگز نمي توان آگاهي انقلابي و انرژي توده هاي ميليوني را پيش از آغاز جنگ خلق كاملا رها ساخت و سازمان داد. در كشورهاي تحت سلطه اي چون ايران، جنگ مهمترين، اصلي ترين و بهترين عامل بسيج كننده توده ها در سطح گسترده است.


  







«پرنده نوپرواز» را به يك ابزار كار سياسي با توده ها بدل كنيد!
 آنرا وسيعا به ميان توده ها ببريد!
با  مردم بر سر آن بحث کنيد!
نشريه حقيقت در نظر دارد ستوني را به ابراز نظرات خوانندگان اين كتاب و پاسخگوئي به سئوالات آنان اختصاص دهد.
نظرات، انتقادات، پيشنهادات و پرسشهائي را که در گفتگو با مردم مي شنويد گرد آوري کرده و براي نشريه حقيقت ارسال داريد!


حقيقت ارگان حزب کمونيست ايران ( م – ل – م ) شماره 18 آبانماه 1383

با تشکر از رفيق نادر جنوب که نظرات خود را طي نامه مفصلي براي نشريه حقيقت ارسال داشت. در ذيل آن بخش از نامه اين رفيق که مستقيما مربوط به کتاب «پرنده نوپرواز» است درج مي شود.

هدف از اين نوشته پرداختن به تحليلي مختصر از کتاب پرنده نوپرواز است که حزب کمونيست ايران (م ل م) ارائه داده است.
اتحاديه کمونيستهاي ايران ( سربداران) بعنوان يکي از سازمانهاي انقلابي در آن شرايط سخت با تمام نقاط ضعف و نارسايها پاسخي مناسب به ارتجاع داد. همانگونه که از خرداد 1360 به بعد در تمام اطلاعيه ها و نشرياتش اظهار  داشت.
گرچه رژيم منفور جمهوري اسلامي سرمايه داري توسط بقاياي رژيم گذشته و سرسپردگان جديد از قبيل توده اي و اکثريتي ها (که هنوز که هنوز است از جمهوري اسلامي حمايت همه جانبه ميکنند) در شکست انقلاب نقش اساسي داشته اند. اما به عقيده من همه مسائل را نبايد به توان جمهوري اسلامي يا توان نيروهاي ضدانقلاب جهاني براي شکست انقلاب خلاصه کرد. بلکه ديوار دو طرف دارد طرف ديگرش خود نيروهاي انقلابي بودند، که به وظيفه خودشان و رسالتي که داشتند عمل نکردند.
ميتوان گفت که قريب يکصد سال است که ارتجاع حاکم بياري امپرياليزم به قتل عام انقلابيون و کمونيستها و توده ها مبادرت مي ورزد. شايد بتوان گفت هنوز درسهاي لازم را پيشروان نگرفته باشند. دست کم وجه مشخصه اکثريت آنها خود محوربيني در تمام زمينه هاست. هر سازمان ، حزب و گروه خود را تنها آلترناتيو و سرآمد همه مي داند. وجود همين پراکندگي و تعداد احزاب و سازمانها به دلسرد شدن  آزاديخواهان و هواداران طبقه کارگر و ساير توده هاي ميليوني دامن مي زند. تنها نيروئي که از اين رهاورد نصيب فراوان عايدش مي شود ضد انقلاب حاکم است که نوکر انحصارات، بانک جهاني و صندوق بين الملل پول مي باشد و طبق دستورات آنها حتي آب هم نمي خورد.
 خلاصه معلوم نيست که در کجا جنبش انقلابي ايران از اين همه نابساماني و پراکندگي از گذشته و حال درسي خواهد گرفت تا توان خود را به نحوي بالا برد که نيروي لايزال توده ها باورش کنند و به اين همه فساد و تباهي و کشتار خانمان بر انداز پايان داده شود.
اعدام رفقاي سربدار و ساير انقلابيون کمونيست از هر دسته و گروه پايان اين سناريوي دردناک نيست. تا از تاريخ درسهاي لازم را نگيريم همواره بايد منتظر تکرار چنين مصائبي باشيم و با ابعادي وحشتناکتر سرمايه هاي گرانبهاي خود را بسادگي از دست خواهيم داد. آيا هر روز شرايط انقلابي در کشورمهيا مي شود؟ آيا هر روز جامعه اين سرمايه ها را باز توليد مي کند ؟ من چنين تصوري ندارم. برگردم به موضوع اصلي سربداران و تراژدي از دست دادن رفقايي که چکيده هاي انقلاب 57 بودند. تحمل اين شکست و مرگ آنها براي هر انقلابي که قلبش براي رهائي نوع بشر مي تپد ضايعه ئي بس جان گداز است. اگر چه قريب به ربع قرن از آن تاريخ مي گذرد. متاسفانه طي ساليان مديد کمتر کسي را يافتم که خود را در اين شکست دردناک سهيم بداند. برخي انتقادات از زاويه مخالفت با قهر انقلابي صورت مي گيرد. اگرکمي منصفانه به موضوع بنگريم و يا لااقل قبول زحمت کرده به اطلاعيه ها و بيانيه ها و نوشته هاي پي در پي نشريات حقيقت آن دوران مراجعه کنيم متوجه ژرفاي روشن بيني آن نوشته ها و نويسندگانش مي شويم که چگونه عمق فاجعه را پيش بيني مي کردند. در عوض سخن وران مهمانيها و محفل هاي خانوادگي و رفيق بازيها و بده بستاهاي سازماني هرگز چنين باوري نداشتند و به جاي پاسخگوئي به وظايف خود در آن شرايط معتقد بودند که اين سرکوبها بسان موجي گذراست که جمهوري اسلامي هراز گاهي بدان مبادرت مي ورزد. وجود چنان بينشهائي ناشي از فقدان تئوري انقلابي و دنباله روي از جنبشهاي توده اي بود و ريشه در به عهده نگرفتن مسئوليت تغيير جامعه و کسب قدرت سياسي از طريق قهر بود. امري که بايد همواره براي آن تدارک ديد و با بينش و اراده انقلابي به پيشواز خطرات رفت.
اساسا رفقاي مائوئيست ما بخوبي  توانسته اند به نقد همه جانبه از گذشته خود در زمينه کار نظامي و قيام آمل بپردازند و نکات مثبت و منفي آن را تجزيه و تحليل کنند. پرداختن رفقا به بافت اقتصادي و اجتماعي جامعه و اشاره به رشد شهرها و پيشي گرفتن رشد روزافزون جمعيت ساکن در شهرها  نسبت به روستاها و اينکه در نهايت سرنوشت حاکميت در شهرها رقم خواهد خورد و تاکيد بر اينکه در مقابل شهرها روستاهاي فراواني هم وجود دارند که بخشي از نيروي کار بويژه کشاورزي ساکن آنند و نبايد از نيروي آنها در انقلاب غافل ماند نکات بسيار مهمي هستند. بويژه آنکه رفقا روشن ميکنند که وجود ديکتاتوري شديد در شهرها که بصورت وحشتناکي از رشد آگاهي طبقه کارگر و ساير زحمتکشان و سازماندهي آنها ممانعت مي کند. سازمانهاي انقلابي و پيشرو را ملزم مي کند که جهت رويارويي با ديکتاتوري عريان تلاش همه جانبه اي را مبذول دارند. مبارزه قهر آميز را سازمان دهند و راهگشاي  ايجاد ارتش خلق و مناطق پايگاهي شوند. و براي حفظ دستاوردهاي انقلاب آماده رويارويي با ارتش حاکم باشند.گرچه تاکنون کشور ما دو  انقلاب و چند خيزش عظيم توده اي را پشت سر نهاده ، اما يکم ما فاقد يک حزب قدرتمند و جدي بوديم که هدفش کسب قدرت سياسي باشد. در نتيجه ارتش خلقي هم نداشته ايم تا بتواند از دستاوردهاي مبارزاتي مردم حفاظت کند.
کتاب «پرنده نو پرواز» حامل تئوري است که به وسيله مائو بنيان نهاده شد و صحت آن نيز در انقلاب چين وساير نقاط دنيا محک خورد. بي شک اين کتاب محتاج بررسي همه جانبه است و نياز به همياري همه کمونيستها و انقلابيون وفادار به انقلاب قهر آميز به رهبري طبقه کارگر در سطح کشور است  تا ناروشنائيهاي َآن رفع شود و ما با پشتوانه وسيعتري انقلاب را سازماندهي کنيم.

                                   با تشکر - نادر جنوب  اکتبر 2004




حقيقت ارگان حزب کمونيست ايران ( م – ل – م ) شماره 20 بهمن 1383


سه روز با پرنده نو پرواز سربدار زندگي كردم. كتابي كه سه روز زندگي را در وجودم مكرر كرد. باور را معنا كرد. اراده و مقاومت را و طرح لبخندهايي كه از اين سه شكل مي گيرد. سه روز زندگي كردم تازه تر از عشق، بارور از انديشه اي پراميد كه جاده اي رو به طراوت رهايي مي كشد. انديشه اي كه به نداي دروني انسان و آزادگي خواهي اش از فراسوي مرزهاي مليتي و جنسيتي رنگ مي پاشد. رنگ اميد و اينكه تنها بايد به خودِ انساني تكيه كرد. به خودِ انساني به نام خلق. انديشه اي كه وظيفه و تعهد را مي شناسد و آرزوها و احساسات آدمي را به حقيقتي بالغ پيوند مي دهد، پر صلابت و مسئول. در پاسخ به چراييِ حركت سربداران.
دستاورد سربداران فشرده اي است از يك واقعيت تپنده و آن اينكه براي هيچ انسان آزاده اي زندگي و عشق و مبارزه جدا از هم تعريف نمي شود و اينكه بايد ايستاد و سربرافراشت در برابر هر بي عدالتي. شكست ها، بي عملي و انفعال را توجيه نمي كنند. بايد ديد و آموخت و دوباره بال گشود.
پرندگان عاشق خلق تجربه پروازشان را نغمه اي ساختند در كتابي و وظيفه هر فرد انقلابي است كه اين تجربه را به هر طريقي كه امكان دارد به ميان توده ها ببرد تا از شوق و شور جوان انگيزه اي پراميد و با اراده بيافريند تا پرنده نوپرواز هستي يافته بار ديگر پرواز را تجربه كند، از چرخش رقص باد به سوي ديار آزادي

به اميد آنروز

بين شما کدام
- بگوئيد !-
بين شما کدام
صيقل مي دهيد   سلاح آبائي را
براي روز انتقام!
ما سربدارانيم که عليه حکومت بيداد خميني و براي نجات انقلاب و کشور بلاديده مان قيام کرده ايم.... به همت قيام دليرانه توده هاي انقلابي ايران و فرزندان سربدارشان آزادي از چنگال ديو استبداد و دغلکارانه مذهبي نجات خواهد يافت. راه استقلال ميهن اسيرمان هموار خواهد گشت. به آشوبگريها و شرارت هاي آخوندهاي خونخوار و دستجات توطئه گر وابسته به ابرقدرتها پايان داده خواهد شد و يک نظام جمهوري وافعا مردمي و متکي به اراده و آراء خلق بر ويرانه هاي نظامات قرون وسطائي و وحشيانه سلطنتي و ولايت فقيه بر پا خواهد گشت.... يا سر ما بدار آويخته خواهد شد و يا آنکه ما سر جنايتکاران حاکم و دشمنان دغلکار خلق را بدار خواهيم آويخت...اي مردم ايران! ديگر تحمل حکومت بيداد و آدمکشي مشتي خونخوار و خميني خائن در راس آنها کافيست.... جمهوري اسلامي خميني و دارودسته اش چيزي جز يک دستگاه فساد و زور و قلدري آخوندي نيست. خميني دغلکار رژيم مطلقه سلطنتي را در شکل و شمايل مذهبي و بر تلي از بدن هاي متلاشي شده جوانان انقلابي ما بار ديگر احياء کرده است. حکومت شلاق و چوبه اعدام خميني و شرکاء روزي نيست که خون صدها جوان و نوجوان، زن و مرد و حتا فرزندان خردسال مردم را به زمين نريزد. صداي گلوله همچنان از زندان ها و بازداشتگاه هاي فراوان جمهوري اسلامي بگوش مي رسد.... آشوب و شرارت خميني و دارودسته اش ملت را به عزا و کشور را بسوي اضمحلال و ازهم پاشيدگي کامل کشانده است. حکومت جهل و خودپرستي و خيانت اين پير روباه متقلب، صنعت و کشاورزي و علم و فرهنگ ملي را به حال رکود و افول کشانده و آسايش و امنيت فردي و اجتماعي را در ميهن ما به يکباره از ميان برداشته است. پس بايد همت و غيرت کرد و بار ديگر بپاخاست و گلوله را با گلوله و خون را با خون پاسخ گفت. اي دشمنان خونخوار و دغلکار ملت! بدانيد که امروز دست انتقام تاريخ از آستين ما سربداران بيرون آمده است و مطمئن باشيد که امروز همه فرزندان شريف اين ملت سربدارند و با سربداران اند. اي رفيقان کارگر و اي برادران و خواهران رنجبر درهمه شهرها و روستاها!.... يکدل و متحد بپا خيزيد! از توپ و تشر توخالي و تير و تفنگ پوشالي مشتي اشرار و اوباش بي آبرو نهراسيد. خيمه و بارگاه اين خيره سران را که هواي سلطنت به سرهاي بي مغزشان زده است بايد بيرحمانه به آتش کشيد.... آبان 1360
اين سند و  اسناد ديگر سربداران بطور کامل در کتاب پرنده نوپرواز منتشر
شده اند.
جوانان مبارز: کتاب پرنده نوپرواز را بدون هراس از اوباشان جمهوري اسلامي بهر طريق که مي توانيد بدست مردم برسانيد!

 سال 60 نوجوان بودم. در بهمن ماه آن سال در جريان حرکت انقلابي سربداران قرار گرفتم . اما هيچگاه نتوانستم از دلائل اين کار، الزاماتي که منجر به آن شد و همچنين جزئيات قيام مطلع شوم ، چرا که منابع خبر عموما کساني بودند که دورادور از اين قيام مطلع بودند و هر کس نيز به فراخور ديدگاه سياسي خويش مسئله را تحليل ميکرد و در صحبتهاي افراد مختلف تناقض زيادي ديده مي شد. سرانجام توانستم گره ان را باز کنم که راهنمايم کتاب "پرنده نو پرواز" بود.
هرکسي که داراي گرايشات سياسي چپ باشد پس از خواندن کتاب ديدش نسبت به مبارزه و چگونگي آن تغيير خواهد کرد و اين از بالاترين دستاوردهاي کتاب است.مبارزات واقعي بر عليه دشمنان مردم هميشه در طول تاريخ الهام بخش بوده اند. با توجه به شرايط خاص سال 60 حرکت سربداران آتشي را بر افروخت که شعله هاي آنرا ميتوان در دلهاي جوانان انقلابي مشاهده نمود. هر چند که بسياري از آنان ديد کامل و درستي از اين قيام ندارند و همين موضوع اهميت کتاب را صد چندان مي کند ، کتابي که خلاء آن از روز هاي پس از قيام تا کنون احساس شده است.
اين کتاب صرفا روايت يک قيام مسلحانه نيست بلکه همچون يک سند آموزشي به جوانب گوناگون قيام ، دلائل آن و همچنين برخورد انقلابيون کمونيست و درک آنان از شرايط تاريخي ، سياسي و اجتماعي ايران در سال 60 ميپردازد و از اين جهت ميتواند براي نسل جوان ايران که تشنه آشنايي با شرايط و عملکرد کمونيستها در آن مقطع تاريخي اند بسيار مفيد باشد.
من سعي ميکنم به فراخور درک خودم و با تکيه بر مطالب کتاب ، رئوس مهم آن و قوتها و ضعفهاي قيام را در چند سطر  بيان کنم :
مهمترين نکته در عملکرد سربداران و قيامشان اين است که آنها بر پايه درک واقعي و صحيح از مارکسيسم _ لنينيسم و آموزه هاي مائوتسه دون به مقابله مسلحانه با رژيم جمهوري اسلامي دست زدند و هدف آنها سرنگوني اين رژيم بود و نه کمتر از آن. هدفي که در عملکرد گروههاي سياسي مخالف در آن روزها يا ديده نميشد و يا اينکه بسيار کمرنگ بود. به عنوان مثال سازمان مجاهدين خلق با وجود داشتن نفرات بيشتر و امکانات گسترده تنها به روشهايي ميپرداختند که هدف از آن به دست آوردن مشارکت در قدرت رژيم بود و نه مقابله با آن. که همين امر موجب نابودي تعداد زيادي از نيروهاي آرمانگرا شد و تعداد بيشتري نيز به دليل عملکرد اين سازمان دست از مبارزات سياسي شستند.اين امر ناشي از طرز تفکر و ايدئولوژي حاکم بر گروههاي سياسي است و اهميت داشتن يک خط صحيح در مبارزه را نشان مي دهد.امري که پس از گذشت سالها از آن دوران اثراتش را بر بسياري از گروههاي سياسي و شالوده فکري انها نمايان مي کند وشاهد عملکرد سازشکارانه ،اپورتونيستي وغير انقلابي آنها در فضاي امروز هستيم. اما اتحاديه کمونيستهاي ايران بر پايه همان درک صحيح و با تجزيه و تحليل گذشته و گرفتن درسهاي لازم از نقاط قوت و ضعف خود و پيوند خوردن با جنبش انقلابي انترناسيوناليستي نشان داد که داشتن خط مبارزاتي صحيح در بدترين شرايط نيز ميتواند راهنما و راهگشاي انقلابيون کمونيست باشد.
درک صحيح از شرايط سياسي سال 60 لزوم قيام مسلحانه بر عليه رژيم را به  اکثريت رهبري اتحاديه نشان داد . ما در طول کتاب شاهد ان هستيم که چگونه وجود اين اقليت مخالف باعث عقب افتادن قيام ، از دست رفتن فرصتهاي مناسب و عدم به کار گيري تمام نيروهاي اتحاديه در قيام آمل شد.  اين موضوع نشان ميدهد که وقتي درک صحيحي از شرايط براي تعدادي از افراد امکان مي يابد و با مخالفت روبرو ميشود بايد قاطعيت انقلابي نشان داد و ضربه خوردن جنبش به دليل اين مخالفت جلوگيري نمود.
به هر صورت در آن شرايط انقلابيون واقعي براي جلوگيري از نابودي دستاوردهاي قيام توده ها در سال 57 به جنگل رفتند تا قيام خود را شروع نمايند. در طول کتاب به سختي ها و مشقاتي که آن رفقا متحمل شدند و فداکاري ها و جانفشاني هاي آنان برخورد ميکنيم . و مي آموزيم که اين بخشي از   ايدئولوژي پرولتري ميباشد.پراتيک انقلابي لازمه به ثمر رسيدن تئوري است و تنها در پرتو پراتيک است که تئوري رشد و نمو ميکند و ميتواند بر شرايط عيني منطبق گردد و نقاط ضعف و قوت خود را نمايان کند. در رابطه با اين موضوع  در کتاب نکات مهمي ذکر شده که به اختصار به آن مي پردازم:
1 - يکي از مهمترين نکات در هر قيام انقلابي مسئله همراه نمودن توده هاي مردم و آگاه نمودنشان براي قيام است. در قيام سربداران نيز مي بينم اين موضوع در طرح قيام مد نظر قرار ميگيرد. اما به دليل درکي که از چگونگي اين موضوع وجود دارد و همچنين ديدگاهي که خط مشي قيام و روند ادامه آن را تعيين مي کند با وجود همراهي توده ها ، ميزان کمتري از مردم در قيام شرکت کردند در حاليکه شناخت صحيح از شرايط عيني و ذهني و موقعيت دشمن در مقطع قيام 5 بهمن در آمل مي توانست پايان آنرا به شکل ديگري رقم زند. اين امر حاکي از آن است که خط صحيح بايد همراه با شناخت کافي و درست از شرايط اجتماعي ، سياسي و طبقاتي باشد تا توده ها را به حرکت در آورده و آنان را با انقلابيون همراه سازد.
2 - وجود نظم انقلابي در رفقاي جنگل. اين موضوع تقريبا در تمام افراد ديده مي شود اما نکته بارز آن رفقايي هستند که عليرغم مخالفتشان با طرح سربداران به دليل تصميم گيري انجام شده با تمام وجود وظايف خويش را مي پذيرند و لحظه اي در انجام آنها ترديد به خود راه نميدهند و اين درس بزرگي است براي انقلابيون امروزي که در انجام وظايف انقلابي ثابت قدم باشند.
3 - در کتاب به مسئله تدارکات براي قيام بر مي خوريم. موضوع کمبود اسلحه ومهمات و آذوقه وغيره در طول قيام نمايان است. و بر روند آن و دستيابي به اهداف تاثير گذار است. و دليل آن چنانچه در کتاب ذکر شده به ديدگاه چگونگي قيام و ادامه آن و همچنين وجود  اختلاف نظربين افراد در اين زمينه مربوط  است. مضاف بر اينکه در چنين قيامي بدون تکيه بر کمک توده ها نميتوان همه نيازها را رفع نمود هر چند در کتاب به نمونه هاي متعدد همياري توده هاي مردم اشاره شده است. با اين وجود به دليل عدم گستردگي رابطه از پتانسيل موجود کمتر استفاده شده است. اين امر حاکي از ان است که بدون در گير کردن توده هاي وسيع مردم در يک جنگ انقلابي امکان پيروزي کم مي باشد.
4 - عدم برخورد صحيح به رفقاي زن و به کار گيري اندک و حاشيه اي اين رفقا!چه وجدآور است عملکرد آن رفيق زني که داوطلب وظايف دشوار مي شود و به عدم مسلح نمودن رفقاي زن و ممانعت از  شرکت آنان در درگيري ها انتقاد مي کند.موضوعي که بعدها در اتحاديه و حزب کمونيست ايران (مارکسيست_لنينيست_مائوئيست) به شکل صحيح و انقلابي به آن برخورد شده است.
در اينجا بايد به موضوع مهمي اشاره کرد و آن وقوع يک گسست تاريخي در حيات اتحاديه کمونيستهاي ايران است که قيام آمل نقطه آغاز اين گسست بود. گسست از انحرافات و اشتباهات. مانند کم بها دادن به کسب قدرت سياسي از طريق جنگ انقلابي . اين موضوع را ميتوان در مقايسه بين حزب کمونيست ايران (م.ل.م) و ديگر احزابي که خود را چپ ميدانند بوضوح مشاهده کرد که چگونه حرکت بر پايه غلط کل يک حزب را از راه انقلابي منحرف ميسازد و انرا در انديشه هاي رفرميستي و اکونوميستي گرفتار ميکند.
اين گسست مهم همراه پيوند خوردن با جنبش انقلابي انترناسيوناليستي اتحاديه کمونيستها را قادر ساخت تا تغييري کيفي در ايدئولوژي خود و برنامه خود براي کسب قدرت سياسي ايجاد نمايد. برنامه اي که در آن کسب قدرت سياسي يک پيروزي سريع نخواهد بود بلکه طبقه کارگر در زير پرچم و ايدئولوژي حزب کمونيست زماني ميتواند به کسب قدرت سياسي نائل شود که با فعاليت سياسي آگاهانه و آگاهگرايانه طبقه خود و متحدان واقعي خود يعني ملل ستمديده ، دهقانان، زنان و جوانان عاصي را با خود متحد نمايد و در ادامه مبارزه شرايط لازم را براي کسب قدرت سراسري از طريق مبارزه مسلحانه ( جنگ خلق) را فراهم نمايد.بديهي است با توجه بر قدرت نظامي دشمن جز با جنگ خلق نميتوان شرايط سرنگوني آنرا فراهم نمود.
در نهايت قيام سربداران درسهاي زيادي را در خود دارد که با آموختن آنها ميتوان آتش انقلاب را بر پايه خط صحيح بار ديگر در جانها شعله ور نمود. و اين ضرورت فعاليت انقلابي را تحت رهبري  يک حزب انقلابي نمايان ميکند.
باشد که با بردن درسهاي اين قيام به ميان توده هاي مردم و فعاليت آگاهانه شاهد رشد کيفي و کمي انقلابيون واقعي در ايران باشيم و در پيوند با کمونيستهاي سراسر جهان امکان برقراري حکومت مردمي در سايه انديشه مارکسيسم – لنينيسم - مائوئيسم در سراسر جهان فراهم گردد.

حشمت

نظر يکي از رفقاي جوان

با درود به آنانکه با عشق زندگي کردند و جان خود را در راه آزادي خلق خود از دست دادند. با پرنده نوپرواز زندگي خواهم کرد و آن را هزاران هزاران بار در ذهن خود خواهم خواند. چون با آن عشق و آزادي را به معناي واقعي درک کردم و دانستم که آن دو از هم جدا نيستند. آنانکه با عشق به آزادي رسيدند و از آزادي عشق ساختند را شناختم. دانستم که مبارزه در راه آزادي شکست نخواهد داشت و سراسر پيروزيست. با درود به آنانکه شجاعانه در راه آزادي خلق خود جنگيدند و سر به دار دادند و تن به ظلم ندادند و حتي چند ثانيه قبل از کشته شدن فرياد آزادي سر دادند و چه استوار بر عقيده خود ايستادند. به خود قول داده ام که راه من راه ايشان و هدف من هدف ايشان باشد.
با اميد آنروزي که اين پرنده نو پرواز به اوج قله آزادي برسد و آنجا آشيانه به پا کند.
محسن

 به نقل از : نشريه فرانسوي زبان ژورنال دو ايران
نوشته: محمود دلفانی
اخيرا نشريه «ژورنال دو ايران» که به زبان فرانسه در پاريس منتشر مي شود در شمار  3 – 2 ( ژوئيه – اکتبر 2005)  در ستون مطالعات ايراني مقاله اي در نقد و معرفي کتاب «پرنده نوپرواز» به چاپ رسانده است. اين مقاله توسط آقاي محمود دلفاني تاريخ پژوه و مدير نشريه «ژورنال دو ايران» نگاشته شده است. ما ترجمه اين مقاله را در اختيار خوانندگان نشريه حقيقت قرار مي دهيم. تلاش شده ترجمه فارسي اين مقاله حتي المقدور دقيق باشد. در شماره هاي آتي نشريه حقيقت به نکات و پرسشهاي مطرح شده در اين مقاله خواهيم پرداخت.
- هيئت تحريريه نشريه حقيقت
 تاريخ نگاري مدرن مستلزم آن است كه تاريخ بي طرفانه بررسي شود و تجزيه و تحليل وقايع تاريخي به دور از شور و حرارت عصر انقلاب انجام شود. احزاب سياسي چپ ايران مي توانند موضع خود را درباره حوادث تاريخي حفظ کنند، اما براي تاريخ نگاري اتخاذ نگاهي کارشناسانه ضروري است.
در اين چارچوب است که بايد با درک متدولوژي تاريخ مدرن، تحولات اجتماعي سياسي ايران بعد از انقلاب 79 (1357) را مورد بررسي قرار داد. بنظر مي رسد ضروري است كه همه احزاب سياسي به اصول تاريخ نگاري مدرن احترام بگذارند. رهبران سياسي با درک اهميت اين وظيفه، بايد متد دقيقي اتخاذ کنند که از طريق آن بتوانند دستمايه هاي لازم براي بررسي کارشناسانه تاريخ چپ ايران را در اختيار تاريخ نگاران قرار دهند. درک اين نياز تاريخي، کليد اصلي برخورد جديد تاريخ نگارانه و تدوين تحليل از چپ ايران در عرصه تاريخ سياسي و اجتماعي است.
 يکي از مشکلات مورخين در بررسي تحولات سياسي اجتماعي ايران و رشد نيروهاي چپ، عدم دسترسي به مدارک مورد نياز جهت اين بررسي مي باشد. دستيابي به مدارک اصيل و قابل اتکا در اين زمينه تقريبا ناممکن است. بعلاوه، اکثر نيروهاي سوسياليست و کمونيست ايران کوشيده اند وقايع را بنا به نگرش خود توجيه کنند. يکي از دلايل مهمي  که هنوز بعد از گذشت سال ها از تشکيل احزاب، کتبي که تاريخ اين نيروها را بطور متدلوژيک بررسي کند موجود نيست، نگاه ايدئولوژيک چپ، و ساير نيروهاي سياسي ايران، به وقايع تاريخي است.
چندين سال است که فعالين نيروهاي چپ در ايران تلاش هائي را در زمينه تاريخ نگاري شروع کرده اند ولي اين کار را بدون اجراي روش هاي علمي تاريخ نگاري انجام مي دهند. مثلا مجموعه اي از اسناد، اعلاميه ها، بيوگرافي ها درباره فعاليت هاي خود در ايران و ساير نقاط انتشار داده اند. اين تاليفات را ميتوان به عنوان شروع کار پذيرفت، ولي هنوز تا يک تاليف تاريخي راه زيادي هست. چرا که «تاريخ چپ در ايران» يک وقايع نگاري ساده نيست. بلکه در برگيرنده مجموعه اي از برداشت ها جهت دفاع از مارکسيسم واقعي عليه جمهوري اسلامي و ايدئولوژي هاي سياسي ديگر مي باشد.
با اين وجود، «پرنده نو پرواز» تفسير متفاوتي است از تاريخ گروه کوچکي از پيشتازان کمونيست در ايران در سال هاي اوليه انقلاب 57 اتحاديه کمونيست هاي ايران (سربداران). دليل انتخاب اين کتاب از جانب ما اين است که مولفين آن کوشيده اند تاريخ را به شيوه اي ديگر تعريف کنند.
بديهي است که اين کتاب نمونه تضادهاي تاريخي نيست چرا که توسط گروهي از مبارزين چپ تدوين شده که تفسيرشان از عمليات آمل به هيچ وجه بي طرفانه نيست. با اين وجود، کتاب کارپايه اي به دست تاريخ نگاران مي دهد که اميدواريم ديگران بتوانند از آن براي تدوين تفسيرهاي بهتر استفاده کنند. در نگاه اول مي بينيم که اين کتاب خاطرات فعالين کمونيست است. نويسنده براي خواننده ناشناس مي ماند و هيچ توضيحي نيز در مقدمه ارائه نشده است.
اين کتاب اولين تاليف تاريخي از اين حوادث است و توسط نسلي که اين سالهاي نبرد را از سر گذرانده نگاشته شده. ويرايش کتاب نيز کار مبارزيني است که وظيفه شان دفاع از موضع سياسي سربداران در سالهاي اوليه جمهوري اسلامي است. عمليات وسيعي عليه گروه سربداران توسط پاسداران انقلاب اسلامي انجام شد که نتيجه يک عمليات بزرگ نظامي توسط اين گروه بود، عملياتي که جزئياتش در کتاب معکس است. روشن است که در چنين شرايطي، دفاع از مواضع سربداران به گونه اي انجام شده که هيچ جبهه اي را براي منقدين باز نگذارد و به هيچ يک از «ضعف هاي» استراتژي اين گروه اعتراف نکند.
اما در عين حال کتاب اين درک را به ما مي دهد که اوضاع آن زمان پيچيده بود و انتقاداتي نيز به سربداران مي کند. اين نخ تسبيح و اين دورنماي بلندپروازانه است که کتاب را براي مولفين رقم زده است. اين کتاب اولين تلاش براي بررسي و توضيح تاريخي پروسه شکل گيري و تکامل يک گروه کمونيستي ايران در زمان انقلاب اسلامي است.
پرنده نو پرواز از سه بخش تشکيل شده. اولين بخش توضيحي مي باشد؛ بازگويي بر اساس خاطرات يکي از مبارزيني که در اين عمليات شرکت داشته، پروسه اي که در آن چپ کمونيست در شمال ايران مطرح مي شود. در اين فصل مولف يا مولفين علل شکست گروه سربداران توسط پاسداران و بعضي از مردم شهر آمل و شهرهاي ديگر را بررسي مي کنند. اين خاطرات به شکل سوال جواب با يکي از فعالين عمليات گروه سربداران تحت عنوان «قيام آمل» ارائه شده است.
تمام اطلاعات ما از اين عمليات محدود به اخبار رسمي دولتي و شايعات آن زمان مي شد. اين کتاب امکان مقايسه دو تفسير متفاوت را فراهم مي آورد.
قسمت دوم کتاب شامل مجموعه اي از اسناد بسيار مهم و نوشته هاست (هم نظرات سياسي- نظامي و هم برخي گزارشات روزمره فعاليت گروه) به منظور روشن کردن استراتژي سياسي و نظامي سربداران. اين بخش در جهت تائيد مواضع تئوريک و مانورهاي سياسي گروه است که تحت نام حزب کمونيست ايران براي احيا کامل برنامه مارکسيستي لينينيستي و مائوئيستي در ايران مبارزه مي کند. در واقع بخش دوم تکميل کننده بخش اول است و نمي توان يکي را بدون ديگري مطالعه کرد.
بخش سوم، شامل اسم و عکس مبارزين سربداران است که در ميدان نبرد و يا در زندان ها کشته شده اند.
جزئيات، چشم انداز متغيري در مقابل خواننده مي گشايد، و اولين چالش، تحليلي نوين از عمليات سربداران است: دلايل متعددي که به شکست جنبش ها و عمليات نظامي کمونيست هاي ايران انجاميد کدامند؟ و چگونه مي توان در اين تاريخ عناصري از بعد ماوقع گنجاند، عناصري مانند ايدئولوژي مارکسيسم و تعاريفش از درست و نادرست در پيچيدگي هاي جامعه ايران.
نتايج چنين مقاومت و نبردي عليه دولت اسلامي چيست؟ چه کسي از نظامي شدن جامعه ايران آن زمان بيشترين استفاده را برد؟ آيا زماني که براي اعلام مبارزه مسلحانه عليه دولت انتخاب شد، زمان مناسبي بود؟ چه درس هائي از اين استراتژي ميتوان گرفت؟
در اين کتاب بخش خاطرات به عنوان پاسخ مطرح شده است، خاطراتي که متجانس و تک خطي نيست، برعکس، خود سرچشمه يک بحث است: «از تجربه اين شکست چه استفاده اي مي توان کرد؟» اين موضوع براي تاريخ نگار کماکان مورد بحث است چرا که خواننده در برخي موارد پاسخ سوالش را نمي يابد.
با اين وجود، اين کتاب کم و بيش موفق است، چرا که بحث ايدئولوژيک و انديشه مرتبا جا عوض مي کنند. ولي از نقطه نظر متدولوژيک، تا وقتي نويسندگان تمام مدارک تاريخي را در اختيار تاريخ نگاران قرار ندهند، اين کتاب را نمي توان يک منبع قابل استناد تاريخي محسوب کرد. اين کتاب در واقع خاطراتي است و يادواره اي در بزرگداشت مبارزيني که در طي نبرد کشته شدند و نتيجتا با نثري سياسي ايدئولوژيک ويرايش شده است. نويسندگان مخالفينشان را محکوم و از «رفقايشان» تجليل مي کنند.  ولي عليرغم همه اينها، تاريخ نگاران مي توانند پرنده نو پرواز را بعنوان قدم بزرگي در جهت روشن کردن حقيقت بخشي از تاريخ انقلاب 57 قلمداد کنند.
ما اميدواريم کساني که وظيفه بهبود اين کار را بعهده مي گيرند، مدارک و خاطرات خود از سال هاي اوليه انقلاب را در دسترسمان قرار دهند.
 Mahmoud.delfani@journaldiran.com
 

نامه يکی از رفقا در پاسخ به يک گرايش
(مباحثه حول کتاب پرنده نو پرواز)

سلام رفقا!
يکی از دوستان من پس از خواندن کتاب پرنده نوپرواز سوالاتی طرح کرد که سوالات وی را همراه با جواب خودم برايتان ارسال می کنم. سوال اين است كه چرا سربداران بدون اينكه در درون طبقه كارگر، سازمان كارگری بزرگی بوجود آورده باشند دست به اسلحه بردند؟ ميگويند چرا بدون طی مراحل تدريجی مبارزه طبقاتی دست به مبارزه مسلحانه زدند؟ در صورتی كه مبارزه مسلحانه بايد در انتهای  مبارزات طولانی برای سازماندهی كارگران صورت گيرد.
بايد بگوييم همانطور كه ما در شرايط ويژه سال شصت ديديم و در كتاب پرنده نوپرداز به آن اوضاع اشاره شده، حمله به بخش های مختلف نيروهای انقلابی با هدف سركوب وسيع و تحكيم قدرت ارتجاعی در دستور كار رژيم قرار داشت. مسئله چگونگی پيشبرد مبارزه انقلابی و مقابله با ارتجاع به سوال عمومی روز تبديل شده بود. جريانات سياسی مختلف مجبور بودند برخورد عملی به قدرت سياسی را هم در زمينه استراتژی و هم تاكتيك مشخص كنند. برخی جريانات چپ يا جناح هايی از درون آن سازمانها اين بحث را مطرح كردند كه الان نمی شود كاری كرد و بايد كنار كشيد و حفظ خود كرد و به فكر كار دراز مدت بود. برخی نيز با همين هدف و نگرش، در ادامه حتی وجود تشكلشان را زير سوال بردند. تئوری و استراتژی ای كه پشتوانه اين گرايش شد به راه از اعتصاب تا قيام مشهور بود. بر مبنای اين استراتژی می گفتند كه بايد برويم در ميان كارگران، كار درازمدت انجام دهيم و با سازماندهی و گسترش اعتصابات كه طی يك دوره طولانی به يك اعتصاب سراسری منتهی ميشود و به مرحله قيام پا بگذاريم. مثال و نمونه مورد نظر آنها برای اين راه، عمدتا برداشتی بود كه از انقلاب پنجاه و هفت و قيام ۲۲ بهمن داشتند. قيام خودبخودی توده ای که سريعا توسط  ائتلاف امپرياليستها، خمينی و بخشهائی از ارتش شاه سر و ته آن به هم آمد، انقلاب در ميانه راه سقط شد و نيروهای ارتجاعی به قدرت رسيدند.
اين گونه سياستهای تدريج گرايانه در دورانهای مختلف و به شكل های مختلف، مسئله حركت برای كسب قدرت را زير سوال برده است. پيروان اين سياستها بجای بسيج كارگران حول كسب قدرت سياسي، آنان را حول مسائل مربوط به دستمزد و مطالبات اقتصادی بسيج می كنند. يك وجه ديگر نگرش آنان، نفی موجوديت و يا پتانسيل طبقات ديگری است كه منافعشان در گرو انقلاب است و ميتوانند با پرولتاريا در راه پيروزی انقلاب متحد شوند. بدين ترتيب، اين مساله اساسی كه پرولتاريا برای انقلاب كردن بايد طبقات ستمديده ديگر را به زير پرچم برنامه خود جذب كند و رهبريشان كند را زير سوال ميبرند. شناخت مخدوشی از طبقات اجتماعی و صف دوستان و دشمنان انقلاب را مطرح می كنند. بر اين باورند كه كارگران مسائل اقتصادی و صنفی را راحت تر و سريعتر می فهمند. و کارگران نمی توانند به مسائل پيچيده تر مربوط به قدرت سياسی حاكم و چگونگی حكومت طبقات ارتجاعی بر كارگران و توده های تحت ستم  فکر کنند. تدريجگرايان می گويند كه بعدها، وقتی كه مبارزات اقتصادی رشد كرد، كسب قدرت را مطرح می كنيم! همانطور كه در كتاب پرنده نوپرواز می خوانيم، همين نگرش و نظرات به صورت خط اقليت در اتحاديه كمونيستهای ايران هم شكل گرفت و در موقعيت تعيين كننده سال شصت در مقابل حركت سربداران ايستاد. تدريجگرايي، عدم درك تغييرات و جهش ها در اوضاع سياسي، و ضرورت تدوين و معنا كردن استراتژی و تاكتيكهای انقلابی بر متن اين اوضاع متحول، از مختصات پيروان اين خط بود.
يک نوع ديگر طرح همان نظر اين است که حركت سربداران يك حركت عجولانه و محروم از پشتوانه فعاليت و سازماندهی دراز مدت از قبل بوده است. می گويند بايد به کار در بين كارگران می پرداختند و تشكلات كارگری بزرگتری ايجاد می كردند تا چپ بتواند واقعا پايه كارگری داشته باشد.
سوال اينجاست كه آيا كمونيستها چنين تجاربی را از سر نگذرانده اند؟ برعكس. تجارب زيادی در اين زمينه وجود دارد. مشكل جنبش كمونيستی در آن دوره، فقدان اينگونه تشكلات و پايه نداشتن در ميان كارگران نبود. از اين نوع تشكلات با خط از اعتصاب تا قيام را هم در دوره انقلاب پنجاه و هفت داشتيم و هم دهه شصت و همزمان با جريان سربداران. در سطحی ديگر در دهه هفتاد و در حال حاضر هم جرياناتی را مشاهده می كنيم كه با اين نقطه نظرات در  ميان كارگران فعاليت می كنند. البته دوره هايی بوده كه برخی از آنها توانسته اند عده ای را دور خودشان جمع كنند. ولی هيچگاه كميت، دليل كمونيستی بودن يك خط نبوده و نيست. بگذاريد اين حقيقت را هم تكرار كنيم كه يك حزب كمونيستی در ابتدای كار نيرويی كوچك است و حتی وقتی كه در جريان پيشرفت انقلاب، نيرويش افزايش می يابد نسبت به كل اهالی در اقليت باقی خواهد ماند. اين معضل از خصلت جامعه طبقاتی بر ميخيزد و هميشه اينطور خواهد بود.
در اين مباحث به نمونه انقلاب روسيه نيز رجوع داده می شود. اين تصوير داده شده كه كمونيستها در روسيه طی سالها و به تدريج درون طبقه كارگر سازماندهی كردند و ساليان سال فقط اعتصابات كارگری راه انداختند و در انتها دست به يك قيام مسلحانه زدند. يعنی يك مسير مستقيم الخط. اين نقادان در مقابل اين تصوير از انقلاب اكتبر، حركت سربداران را يك كار عجولانه و ناپخته عنوان ميكنند كه در عكس العمل به قلع و قمع نيروهای چپ در سال شصت صورت گرفت.
عليرغم اين برداشت تدريج گرايانه از انقلاب روسيه، بايد تاكيد كنيم كه لنين و رفقايش برای تشكيل حزب و تدوين راه قهرآميز كسب قدرت سياسي، در مقاطع مختلف دقيقا عليه تدريج گرايی مبارزه كردند. جوهره بحث لنين در چه بايد كرد چيست؟
در راس قرار دادن آگاهی کمونيستی، تکيه بر پيشروان طبقه کارگر، و حرکت نقشه مند و آگاهانه برای کسب قدرت سياسی. عملكرد لنين و همراهانش در انقلاب ۱۹۰۵ چيزی جز اين نبود.
در آن دوره، لنين فراخوان قيام مسلحانه را داد كه اين برای بسياری از تدريج گرايان و اكونوميستهای آن روز، قابل هضم نبود و با آن مخالفت كردند. و با همين نگرش بود كه بخش نسبتا بزرگی از حزب بلشويك حتی در آستانه انقلاب اكتبر ۱۹۱۷ با قيام مسلحانه مخالف بودند و اين كار را آنارشيستی و جدا از توده می دانستند. بخشی از اينها بعدها، انقلاب اكتبر را كودتا ناميدند با اين استدلال كه بر مبنای اراده سياسی اكثريت طبقه كارگر انجام نگرفته و فقط به اراده حزب تصميم گيری شده است. نكته ای اساسی كه از نگاه تدريج گرايان پنهان مانده بود و كماكان نيز چنين است، قانونمندی تكوين و سامان يابی مبارزات طبقاتی و اجتماعی است. اين نه فقط در مورد يك انقلاب با همه پيچيدگی هايش، بلكه حتی درباره برپايی يك اعتراض جمعی يا اعتصاب كارگری هم صدق می كند. در هر مبارزه اي، گرايشات مختلف و متضاد (پيشرو و پسرو) به ناگزير وجود دارند و در مقابل هم قرار می گيرند. اين در مورد كارگران و جنبش كارگری هم صدق می كند. پيشروی مبارزه در گرو تحليل مشخص و برنامه ريزی مشخص در هر مقطع برای حل تضادهايی است كه اوضاع متحول و در حال تغيير مبارزه طبقاتی در برابر مبارزان طبقه كارگر قرار می دهد. بدون اين تحليل مشخص، بدون ابتكار عمل برای تغيير شرايط، و بدون تشخيص گرايشات مختلف در هر مقطع حتی نمی توان يك اعتصاب موفق را رهبری كرد چه رسد به يك انقلاب. هيچ مبارزه ای مستقيم الخط و با اضافه شدن ذره ذره كارگران در نتيجه يك فعاليت تربيتی و آكادميك عناصر كمونيست در بين آنان پيش نرفته و نخواهد رفت. اگر با اين ديد به تاريخ نگاه كنيم، می توانيم افت و خيزها و علل پيشرويها و عقبگردها و نقش عنصر آگاهی در شكل دهی و تغيير شرايط عينی را ببينيم. در غير اينصورت، تاريخ برای ما به يك رشته وقايع كه به نرمی پشت هم چيده شده، يك مشت آمار و ارقام، و چند الگو و طرح از انقلاب و كودتا و اعتصاب و انتخابات تبديل خواهد شد.
چكيده بحث لنين با اكونوميست ها و كسانی كه بدنبال خرده كاری و دنباله روی از مبارزات خودبخودی طبقه كارگر و توده ها ميروند، اين است كه وظيفه كمونيستها به همان مبارزات اقتصادی جنبه سياسی دادن نيست، بلكه كمونيست ها بايد كارگران را با علم انقلاب و چگونگی كسب قدرت از همان ابتدا آگاه كنند و اين سياست را از خارج اين طبقه بدرون آنها ببرند. بحث لنين مبارزه با نظری است كه می خواهد بتدريج و ذره ذره مبارزات اقتصادی را جلو ببرد و در بهترين حالتی كه بخشی از آنها ميگويند بعدا جنبه سياسی به آن مبارزات بدهند و در انتها به يك قيام برسانند. ما در روسيه نيز ديديم كه مبارزات قهرآميزی مثل قيام ۱۹۰۵ هم قبل از اكتبر۱۹۱۷ انجام شد و بعد از آن نيز چندين سال جنگ داخلی بزرگی برای كسب قدرت سراسری در كل كشور داشتند. در مبارزات مختلف، كارگران و ديگر طبقات انقلابی را می بينيم كه چگونه در مبارزات قهرآميز كه خيلی از موارد به زد و خورد با نيروهای نظامی ارتجاع منجر ميشد، مثل اول ماه مه ها بسيج و آگاه ميشدند. سياست بسيج آن توده ها كاملا با آن مبارزات آرام و يكنواخت و حول مطالبات اقتصادی و دراز مدت بدون تنش و جهشی كه خط اعتصاب تا قيام می بيند، فرق ميكرد.
همانطور كه در كتاب پرنده نو پرواز آمده است، در آن دوران هم كارگران و توده هايی كه در صف انقلاب بودند، سازمانها و جريانات سياسي، همه نسبت به اوضاع يكسان برخورد نكردند و در آنها نيز جهتگيريهای پيشرو و عقب افتاده ديده ميشد. خطوط و سياستهای مختلف، پايه توده ای خودشان را دارند و با پيش گذاشتن خطشان آنها را بسيج می كنند. در درون طبقه كارگر هم كارگران پيشرويی بودند كه در جاهای مختلف اخبار حركت سربداران و نياز پشتيبانی و شركت در چنين عملی را بين توده های ديگر در كارخانه ها ميبردند و ميخواستند در اين مبارزه شركت كنند و همان زمان کارگرانی بودند که تحت تاثير گرايشات اکونوميستی شعار می دادند: «حزب الله ميميرد، حواله هم ميگيرد»؛ آنهم در شرايطی که مسئله قدرت سياسی و چگونگی برخورد به آن به مسئله محوری جامعه تبديل شده بود و ارتجاع برای تحكيم و ثبات قدرت سياسی اش کودتای خرداد شصت و سركوب توده ای و دستگيری گسترده نيروهای انقلابی را راه انداخته بود. وجود اين سياستهای مختلف نشاندهنده جايگاه و سياست هر جريانی و تقسيم بندی توده ها از جمله كارگران و توده های ديگر به پيشرو و عقب افتاده بود.
در واقعيت توده های پيشرو به سياستهای پيشرو سريعتر جواب ميدهند و خيلی خوب می توانند آن سياستها را درك كنند و خيلی سريع تر جذب كنند. همانطور كه لنين در «چه بايد كرد؟» ميگويد ذهن كارگران و مبارزات آنها را در شناخت و ديدن سياستهای طبقات مختلف و مسائل مختلف جامعه بايد فعال كرد و در مبارزات مهم و تعيين كننده در جامعه آموزش سياسی داد.
سربداران با سازمان دادن مبارزه مسلحانه پرچم مبارزه مستقل كمونيستی برای كسب قدرت سياسی را جلو گذاشت و برخلاف جرياناتی كه خط تسليم طلبی و "عقب نشينی فعال" اتخاذ کرده بودند حرکت کرد. ما در تجربه انقلاب در روسيه نيز می بينيم، خط تدريجگرايی و مبارزات صنفی و در چارچوب قوانين دولت ارتجاعی حاكم، در ادامه و تكامل به رفرميسم و نفی كامل انقلاب قهر آميز در می غلطد. در سياست رفرميستی ريشه های ستم يعنی دولت ارتجاعی به فراموشی سپرده ميشود و به برخی مطالبات اقتصادی محدود ميشوند، مثل اضافه حقوق و ساعت كار و غيره. در نهايت دولت ارتجاعی پابرجا باقی می ماند و استثمار ادامه مييابد.
آنجايی كه در كتاب پرنده نوپرواز ميگويد خط تدريجگرايانه اعتصاب تا قيام، كسب قدرت و مبارزه مسلحانه را به ابد رجوع ميدهد، منظورش از لحاظ زمانی نيست كه طولانی ميشود، بلكه مسئله اساسی اين خط همانطور كه در كشورهای مختلف در پراتيك نشان داده شده، به رفرميسم ميانجامد و عملا انقلاب را به فراموشی و ابد می سپارد. همانطور كه در ايران هم ديديم كه خيلی از اين جريانات حتی تشكل كمونيستی و حزب پرولتري، دستاوردهای انقلاب در جهان از جمله دستاوردهای انقلابات روسيه و چين را در همان حول و حوش سالهای شصت، زير سوال بردند و كلا انحلال طلب شدند.
نكته ديگری كه در رابطه با كتاب پرنده نوپرواز مطرح ميشود اينست كه چطور ميشود که ما هنوز در ابتدای سازماندهی كارگران باشيم، پراكندگی مبارزات و بی هدف و بی برنامه بودن كارگران را ببينيم و با اين همه بدون اين قبيل سازماندهی ها به فكر مبارزه مسلحانه و تشكيل ارتش خلق باشيم؟
پاسخ به اين سئوال مستقيما مباحث مربوط به راه انقلاب را  به ميان می کشد. مشخصا تجربه عطيم انقلاب چين تحت رهبری مائوتسه دون. که چگونه قبل از کسب سراسری قدرت سياسي، مبارزه مسلحانه را در مناطقی از چين آغاز کردند و توده ها و تشکلات توده ای را اساسا حول جنگ سازمان دادند. کتاب پرنده نوپرواز در خدمت به آغاز موفقيت آميز جنگ خلق در ايران، اشکالات خط مشی سربداران را نيز جمعبندی کرده است. هر چند تمرکز اين کتاب بر روی تجربه سربداران است اما با ديدی گسترده از تجارب جهانی کمونيستها و تجارب مبارزه مسلحانه انقلابی در ايران مانند کردستان نيز درس آموزی کرده و يک جمعبندی ارائه داده که برای پيشروی های آتی ما تعيين کننده است.
سربداران پرچم مستقل مبارزات كمونيستها را كه در مركزش كسب قدرت سياسی از طريق قهر است را برافراشت. اين مبارزه بسيار مهمی بود كه در تاريخ مبارزات كمونيستها در ايران جايگاه ويژه و برجسته ای يافت.
 
با درودهای کمونيستی
نسرين


نظر يکی از خوانندگان جوان کتاب "پرنده نو پرواز"
(مباحثه حول کتاب پرنده نو پرواز)

من مانند هزاران جوان ايرانی و شايد در جهان، تا چندی پيش نه تنها از "پرنده نو پرواز" که شايد از پرنده ای با اين شوق پريدن و يا اساسا از مفهوم واقعی پرواز اطلاعی نداشتم.
مرا در خيل هزارانی قرار دهيد که تا حالا ، هنوز از سرقت، مفهوم ديگری در ذهن داشت. هنوز از انقلاب به معنی واقعي، دنبال جهت آن و بازيگرانش در صفحه تراژيک تئاتر مبارزه، بودم. هويت و تاريخ و مبارزات تحريف شده ای که به من و هزاران هزار نفر ديگر خورانده می شد و بعضا با سانسور کامل حذف می شدند، تصويری  متخلخل از جامعه و جهان در ذهن من ايجاد کرده بود. البته اين را هم اکنون می دانم که اگر سرکوب و تحريف و دروغ و حذف وجود داشته باشد، خانواده ها هم با ترس از بيان حقايق، به طور نا آگاهانه به تحقق اهداف دستگاه ارتجاعی رژيم همراهی می رسانند.
پس از اگاهی از قسمتی از تاريخ واقعی و دريافت سناريوی اصلی آن نمايش و تئاتر بزرگ، به گزينش و برنامه ريزی برای مطالعه دقيق تر، و در زمان حاضر ، عاری تر از خطا ناگزير شدم.
در نقطه ای به" پرنده نوپرواز" برخوردم که با سختی و از روی سايت آن را دنبال می کردم و صحنه های شنيده شده از افراد گوناگون در زندگی ام و خانواده ام و ديگران را با اين مطالب جان بخشيده و باز سازی می کردم و براستی جنبش و حرکات آن عزيزان را در جنگل حس می کردم. اثربخشی اين کتاب آنچنان زندگی من و بسياری از دوستانم را تغيير داد که گاها خطرناک می نمود.
تئوري، اراده انجام عمل، کنش و واکنش ، پيروزی و شکست، مهمتر از همه جمعبندی از تجارب و دروس ، از دست دادنها و لزوم برخورد صحيح و قاطع به هر پروسه و ....!
البته در پايان کتاب، من هم مثل اکثر خوانندگان حس تاسف بار کمبود قدرت و قوا برای تجهيز مجدد را داشتم!
ولی اين حس انقدر کمرنگ و زود گذر بود که جريان فکر را دوباره به مسير اصلی هدايت می کند. من هم در اين کتاب نکاتی را از ديد تئوريک و يا شرايط عملی آن دارای ايرادات جزئی و گاها اساسی ديدم ولی چون شرايط قبلی خود و کنونی هزاران جوان را، در ذهن دارم به اثر بخشی و نکات بارز و مثبت اين کتاب فوکوس کرده ام و سعی دارم تا انرژی خود را در راه آموختن تجارب جمعبندی شده آن و انتقال به افرادی در شرايط گذشته خود، هستم.
با تصميم خيلی از دوستان، ما راهی را انتخاب می کنيم که در آن مفهوم واقعی پرواز وجود داشته باشد. ما بدنبال اين نيز هستيم که اتحاديه کمونيستهای ايران و ساير دوستان با داشتن اين اگاهی ها ، در زمينه ارائه راه حلها و بکاربست آنها ، چگونه ما را ياری می کند ؟ وسعت کار اطلاع رسانی در اين شرايط خوب است ولی در مورد آموزش و استفاده عملی از تجارب، چگونه و چطور را نمی دانيم؟ اينکه همزمان در چندين نقطه ايران چنين قيامهايی با وحشيانه ترين اقدامات رژيم خونخوار و ارتجاعی سرکوب  شد ، آيا می توان شيوه های نوين مبارزاتی را آموخت تا به يک گام از هزار گام نزديک شويم؟
هنوز خاطره سرخ رفقای جنگل در ذهنم دوران دارد و مرا پر از انرژی و شتاب، حرکت می دهد. می دانم بعنوان يک انسان تازه انقلابي، وظيفه دارم در چهارچوب آگاهی ، به اتصال پيوند نسل انقلابی گذشته به نسل انقلابی زمان خود ياری برسانم و خدمت کنم و حالا می خواهم تجارب ساير رويدادهای اتحاديه کمونيستها و رفقا و دوستان ديگر را نيز بررسی کنم و از مزايا و اشتباهات جمعبندی داشته باشم.
با گراميداشت خاطره سرخ همه رفقای سربدار و ديگر کمونيستهای جانباخته ايران و جهان!
پيش بسوی پيروزی توده ها !



گزيده ای از يک نامه رسيده به نشريه حقيقت

رفقای عزيز!  سلام

خسته نباشيد، به تلاش های بی وقفه تان در بدوش کشيدن امر انقلاب درود ميفرستم.
تريبونی فراهم نموديد تا نوشته پراحساس مربوط به سالگرد قيام سربداران در سايت منعکس شود. احساس قشنگ منعکس در نوشته و روحيه ی آرمان خواهانه آن، شورانگيزاست. برای کسيکه امروز با همان سئوالاتی مواجه است که سربداران در سال هزار وسيصد و شصت هجری مواجه بودند، و نمی خواهد با سری افکنده ميدان بدشمن واگذارد،  شکست و پيروزی سربداران معنائی عميقتر و بلند مدت تر دارد.
قيام سربداران پاسخ کسانی نبود که با سری افکنده ميدان بدشمن واميگذارند، و برايشان فرق  نميکند خلق بدست توانای خود آينده را ميسازد يا آنکه بزير مهميز مرتجعين گرفتار است. با اين حال حرکت جسورانه سربداران شکست خورد. و اگر نبودند کسانی که اين واقعيت را ديده با همان جسارت برای پاسخگوئی به مسائل حل نشده کمر همت سفت کنند و پرچم سرخ را از زمين برداشته تدارک نبردهای آتی را ببينند، اگر اين کسان نبودند شايد هم اکنون قيام سربداران افسانه ای بود برای آئين پرستان خوار که به بهای خون آن دلاوران، چپ و راست فخر فروخته از مردم ادعای طلب بنمايند.
گذشت بيست و چند سال سئوالات را با همان حدت آن زمان در مقابل انقلابيون قرار داده است. در آن هنگام توده های بپاخاسته در برابر سلطنت محمد رضا شاهی و فريب خورده از ارتجاع سياه مذهبی با حکومتی چند پاره روبرو بودند که خود در گير جنگ با هم مسلکان داخلی و خارجيش بود. امروز توده های به جان آمده از بيست و چند سال قلدری با حکومتی سرشاخ هستند که ميرود تا درون جنگی بسيار گسترده تر غوطه ور شود. اين حکومت چند پاره و اين جنگ ارتجاعی نيز مانند حکومت آن زمان و جنگ ارتجاعی آن زمان نهايتأ برای سکوب توده ها و احيای ارتجاع هار ديگری بر سر تود ه ها ميباشد. و اينبار نيز انقلابيونی چون سربداران لازم است تا برای تحقق آينده ای ديگر، آينده ای برای توده ها و در خدمت به آنان، بپا خيزد. جريان خود بخودی امور حتی اگر چيزی چون انفجار توده ای پنجاه و هفت باشد بر گرده خود خمينی های جديد را حمل خواهد کرد.
....اوضاع خطيری در پيش است. يورش و سرکوب مرتجعين نه از سر توانائی که دقيقأ بدليل استيصال و ضعفشان ميباشد.  رژيم اسلامی با رو آوردن به حکومت امنيتی ها و نظاميان و احمدی نزاد مستاصلانه بدنبال چنين عملکردی است.  بويژه آنکه اربابان نظام اسلامی نيز با اجبارات مشابهی در سراسر جهان روبرو هستند. حکومت بوش عليرغم مخالفت ميليونی توده ها در سراسر جهان و عدم همراهی همپالگی های اروپائی و آسيائی اش وحشيانه به عراق حمله کرد. خيلی زود نبرد مقاومت در عراق شکل گرفت وعليرغم آنکه مرتجعين صدامی و اسلامی خود را بر گرده اين مقاومت جای داده و نتيجتأ از برائی و قدرت آن کاملأ کاستند، با اين حال نبرد مقاومت آمريکا و متحدينش را بدرون گردابی مهلک فرو کشيد. اين وضعيت بر يورش مهار گسسته آمريکا   بنوعی لگام زد ولی در واقع ابعاد مسائل مقابل پای امپرياليست های آمريکائی  ايضأ ديگر امپرياليستها را بمراتب بزرگتر نمود. همان اجبارات و دلايلی که باعث تهاجم آمريکا و ديگر امپرياليستها به افغانستان و عراق شد با شدتی بيشتر در مقابلشان قرار گرفته است. آنها در واقع با تکيه به ذخيره مانور دهی شان در حال تدارک يورشی جديد به خلق های جهان هستند و اينبار نيز کماکان در بوق های تبليغاتيشان هدف های حمله را روشن کرده اند. ايران در مرکز اين  قضايا قرار گرفته است. هر دو يورش به افغانستان و عراق از قضا نشان داد که ميتواند خيلی سريع اتفاق بيافتد. اين پيش بينی که فعلأ آمريکا قصد حمله به ايران را ندارد واقعأ حيرت آور است. بسياری اين روزها آروزها و اميال نيکشان را بجای واقعيت مينشانند، اين برای آمادگی توده ها خوب نيست. هيچ چيز به اندازه واقعيت قدرت تحرک بخشيدن ندارد. مشکل در نوع تحرک و نمونه عينی آنست. باين دليل است که امروز نيز ما محتاج پيشقراولان سربدار هستيم.
ياد و خاطره ی دلاوران جانباخته ی سربدار خوش باد!

نشريه حقيقت: رفيق عزيز از نامه شما و يادآوری ضرورت هشياری و انجام وظايف امروز بسيارممنونيم. در اينجا تذکر يک نکته را در مورد واقعيت "مقاومت عراق"  لازم می دانيم. در عراق اساسا مقاومت مسلحانه ای که زير رهبری و کنترل مرتجعين اسلامی (از نوع شيعه و سني) و بعثی ها نباشد، به شکل متشکل وجود ندارد. ما روی اين حقيقت تاکيد می گذاريم زيرا "هيچ چيز به اندازه واقعيت قدرت تحرک بخشيدن ندارد". اين مقاومت ارتجاعی هر چند در کوتاه مدت شرايط سختی را برای امپرياليسم آمريکا ايجاد کرده است اما نقش بسيار مهمی را در ممانعت از شکل گيری مقاومت مردمی در عراق بازی می کند.


نكاتي در مورد نظرات آقاي دلفاني
 در مورد كتاب پرنده نوپرواز

  در  شماره قبلي نشريه حقيقت ترجمه مقاله آقاي دلفاني در مورد كتاب پرنده نوپرواز را منتشر کرديم. اين مقاله براي نخستين بار در نشريه «ژورنال دو ايران» به زبان فرانسه منتشرشد.  
در زير پاسخ ما را به نكات مقاله ايشان مشاهده مي كنيد.
آقاي دلفاني :
ضمن تشكر از ابراز نظر شما در مورد كتاب پرنده نوپرواز.  از اينكه اين كتاب  از نقطه نظر آكادميك مورد توجه شما به عنوان يك تاريخ پژوه قرار گرفته، موجب خوشحالي است. ارزيابي شما از اين كتاب به عنوان «قدم بزرگي در جهت روشن كردن حقيقت بخشي از تاريخ انقلاب 57» درست است. بدون شك بحث بر سر برخي نكات و پرسشهائي كه در رابطه با اين كتاب در مقاله تان طرح كرده ايد به روشن تر شدن بيشتر حقيقت كمك مي كند.
شما در ابتداي مقاله تان، از گروههاي چپ در ايران انتقاد كرده ايد كه دستمايه هاي لازم براي بررسي كارشناسانه تاريخ چپ ايران در اختيار تاريخ نگاران قرار نداده اند. عليرغم انتشار برخي اسناد، خاطرات و بيو گرافي ها، هنوز تا يك تاليف تاريخي از چپ ايران راه زيادي هست. اين انتقاد درست است. متاسفانه امروزه ما شاهد بي توجهي مفرط به تجارب تاريخي از جانب اكثر گروههاي چپ ايران هستيم. اين بي توجهي  در برخورد به كتاب پرنده نو پرواز هم بروز کرد. اين كتاب تا کنون با سكوت محافل سياسي  و با بي تفاوتي اكثر فعالين سياسي گروههاي چپ (بويژه در خارج از كشور) مواجه شده است. احزاب و گروههاي چپ كنوني نه تنها به تجارب انقلابي تاريخي در ايران و جهان  حساسيت چنداني از خود نشان نمي دهند، حتي براي جمعبندي از تجارب مشخص گروه و حزب خود نيز اهميت زيادي قائل نيستند.
بررسي اين ضعف و دلايل گوناگون آن در اين مقاله نمي گنجد. همينقدر بگوئيم كه اين مسئله جدا از روندهاي فكري كه در سطح بين المللي پس از شكست انقلابات سوسياليستي در چين و شوروي براه افتاد نيست. بخش نسبتا وسيعي از نيروهاي چپ در اثر اين شكستها دچار سردرگمي شده و افق هاي خود را پائين آورده اند. شكست انقلاب ايران و همچنين فروپاشي بلوك شوروي (كه البته ديگر هيچ نشاني از انقلاب اكتبر و سوسياليسم را بر خود نداشت) در اواخر دهه هشتاد ميلادي و تبليغات وسيع ضد كمونيستي در صحنه بين المللي بر ابعاد اين سردرگمي افزود.  در طول تاريخ، كدام سردرگمي بوده كه توانسته باشد به تاريخ و تاريخ نگاران خدمت شايان توجهي كرده باشد!
اما براي اينكه انتقاد شما حالت يك جانبه و صرفا آكادميك نگيرد بايد به موقعيت مشخص و عيني چپ ايران هم توجه داشته باشيد. ما در كشوري استبداد زده زندگي مي كنيم كه در آن كمتر فعاليت سياسي از ادامه كاري برخوردار بوده است. سركوب و كشتار در دوران جمهوري اسلامي ابعاد وحشتناكي به خود گرفت. ما متعلق به نسلي از كمونيستها هستيم  كه متوسط عمر آنان كمتر از 25 سال بود. تقريبا اكثريت رهبران و كادرهاي متعلق به گروههاي سياسي چپ (به جز گروههاي فعال در كردستان) توسط رژيم جمهوري اسلامي به قتل رسيدند. اين مسئله در رابطه با سازمان هائي مانند اتحاديه كمونيستها كه پرچم مبارزه مسلحانه عليه رژيم را برافراشت ابعاد گسترده تري گرفت. في المثل حدود 90 درصد كساني كه در مبارزه مسلحانه سربداران شركت كردند كشته شدند و هيچيك از رهبران اصلي اتحاديه كمونيستهاي ايران در دوره انقلاب، زنده باقي نماندند. اين مسئله كم و بيش در رابطه با بسياري از گروههاي سياسي چپ صادق است. انتقاد شما از چپ زماني عادلانه خواهد بود كه اين جوانب را هم در نظر داشته باشيد. اين مسئله حتي در مورد گزارشات و اسناد سياسي (كه جزو مواد خام مهم براي تاريخ نگاري است) صدق مي كند.  في المثل تقريبا اكثريت اين قبيل اسناد و گزارشات در اثر ضربات رژيم از بين رفته اند. تقريبا هيچيك از اسناد دروني اتحاديه كمونيستهاي ايران در دوران انقلاب باقي نمانده است و تنها تعداد معدودي از دهها سندي كه در رابطه با عمليات سربداران نگاشته شد، باقي ماند. در نتيجه انتظار شما از بسياري گروههاي چپ براي روشن و مستند كردن برخي زواياي مهم تاريخش چندان واقعي نيست.
البته چپ با معضل ديگري نيز در تدوين تاريخ خود روبرو شده است. معضلي كه بي ارتباط با نكات فوق الذكر نيست. به نظر ما مشكل اصلي «نگاه ايدئولوژيك چپ» و يا «توجيه وقايع بنابر نگرش خود» نبوده است. در بسياري مواقع كساني از بازماندگان يك گروه يا حزب جمعبنديهائي از عملكرد گروه خود (در هر سطح و شكلي كه بوده باشد) ارائه داده اند كه معمولا يا خود مستقيما در آن درگير نبوده اند و يا اينكه ديگر به باورهاي گذشته خود اعتقاد چنداني نداشته اند. منظور داشتن ديدگاه انتقادي به گذشته نيست، بلكه ريل عوض كردن ايدئولوژيك - سياسي اين قبيل بازماندگان است. ريل عوض كردنهائي كه برخي مواقع فاصله چنداني با ندامت از آنچه كه انجام داده اند ندارد. مسلما چنين اسنادي كه با حب و بغض فراوان نگاشته مي شوند، محدوديتهاي زيادي بر سر راه تاريخ نگاران ايجاد مي كنند.
    از اين زاويه شايد بتوان كتاب پرنده نو پرواز را عليرغم پاره اي محدوديتها يك استثنا دانست. اين كتاب هم روايت دست اولي از قيام سربداران ارائه مي دهد و هم تلاش مي كند واقعيتهاي مربوط به قيام پنج بهمن را بدون تحريف واقعيات (فاكتها) در اختيار خواننده قرار دهد. البته هدف اين كتاب آشنا كردن نسل جوان با يك تجربه مبارزاتي مشخص و درسهاي آن است تا ارائه يك جمعبندي همه جانبه تاريخي از فعاليتهاي اتحاديه كمونيستها و شرايط سياسي آنروز جامعه. هر چند كه مصالحي را براي تاريخ نگاران فراهم مي آورد كه بتوانند بهتر تاريخ بخشي از جنبش چپ ايران را تدوين كنند.
٭٭٭
اما نگارش اين كتاب بدون رعايت آنچه كه شما متد تاريخ نگاري مدرن نام نهاده ايد امكان پذير نبود. ما ضمن نگارش اين كتاب با مجموعه اي از تضادهاي مشخص روبرو بوديم كه حل شان نيازمند اتخاذ متدهاي صحيح بود.
تضاد بين بيطرفي علمي با تعهد ايدئولوژيك يا به عبارت ديگر جانبداري آشكار ما از آن مبارزه.
تضاد بين حلقه شناخت امروز با حلقه شناخت آنروز ما.
 تضاد بين فاكتور عيني با فاكتور ذهني؛ به عبارتي تضاد بين طرح آنچه كه گذشت با آنچه كه فكر مي كرديم.
 تضاد بين ترسيم آنچه كه اجتناب ناپذير بود با آنچه كه اجتناب پذير بود. به عبارتي ديگر تضاد بين جبر و اختيار و حتي ضرورت و تصادف.
اگر در بررسي يك واقعه تاريخي متد صحيحي براي حل اين تضادها اتخاذ نشود، نمي توان حقيقت ماجرا را روشن كرد.در غياب متد صحيح معمولا رويدادها بطور گزينشي انتخاب مي شوند و  بر مبناي فرضهاي دلخواه مورد تعبير و تفسير قرار مي گيرند؛ پيچيدگي ها ساده مي شوند؛ سرزندگي و رنگارنگي و تكثر از تاريخ  گرفته مي شود و پيچ و خمهاي مسير، صاف و ساده تصوير مي شوند؛ مسيرطي شده تك خطي بدون افت و خيز و بدون تضادميان تداوم و گسست و نقاط عطف ارائه مي شود كه انگار سرنوشت آن از قبل تعيين شده بود؛ و سرانجام آنكه با معيار سنجش امروزي و از نظر دور داشتن شرايط تاريخي مشخص و محدوديتهائي كه آن شرايط بر انسانهاي درگير تحميل نموده، قضاوت صورت مي گيرد.
تلاش نويسنده كتاب پرنده نوپرواز اين بوده كه از چنين خطاهائي دوري گزيند. اتخاد رويکرد کلکتيو به نگارش اين کتاب يکي از مهمترين عامل در دوري جستن از اين خطاها بود. استفاده از خاطرات شفاهي و کتبي بقيه شرکت کنندگان و مهمتر از همه بحث و جدل بر سر جوانب گوناگون اين تاريخ در رهبري سازمان مان براي انعکاس هر چه صحيح تر اين تاريخ، جوانبي از رويکرد کلکتيو به نگارش اين تاريخ بود. البته حل صحيح تضادهاي فوق چندان آسان نيز نيست ولي ماركسيسم راهنماي خوبي در حل اين قبيل تضادهاست.
شما در مقاله تان از «نگرش ايدئولوژيك چپ» در بررسي وقايع تاريخي ابراز نگراني كرده ايد و خواهان اتخاذ نگاه كارشناسانه براي بررسي بيطرفانه تاريخ شده ايد. در رابطه با اين كتاب نيز بر جانبداري سياسي آن انگشت نهاده ايد. با توجه به تجارب منفي، اين نگراني شما بي پايه نيست اما اين اظهار نظر كل واقعيت را بدرستي منعكس نمي كند. به چند دليل:
 نخست اينكه درك رايج از ايدئولوژي علمي ماركسيسم  (منجمله در ميان بسياري كه خود را چپ مي دانند) غلط است. گوئي ايدئولوژي يعني يك سلسله افكار سياسي جانبدارانه كه كارش تحريف واقعيات به نفع خود است. در صورتيكه ايدئولوژي كمونيستي قبل از هر چيز يعني اتخاذ يك بينش همه جانبه و متد علمي براي شناخت از قوانين حاكم بر طبيعت و جامعه. صحيح است كه ماركسيسم جانبدار است و تنها مكتبي در طول تاريخ بوده كه به جانبداري خود از يك طبقه معين آشكارا اذعان كرده است. اما ماركسيسم بيش از هر مكتبي طرفدار كشف حقيقت است. چرا كه عميقا باور دارد كه  حقيقت هر چه باشد به نفع طبقه كارگر است. مهم هم نيست كه حقايق توسط چه كساني يا چه طبقاتي كشف شده اند و يا حتي در كوتاه مدت با مصالح سياسي طبقه كارگر ممکنست جور در نيايند. به همين خاطر متدي است كه قادر است بيطرفي علمي را با تعهد طبقاتي در هم آميزد. اين را رهبران بزرگ ماركسيسم در تئوري و پراتيك به خوبي نشان داده اند.
دوم اينكه، ديوار چين، نگاه  كارشناسانه را از نگرش ايدئولوژيك جدا نمي كند. كدام كارشناسي (در هر رشته علمي كه باشد) سراغ داريد  كه سرانجام از اين يا آن نگرش ايدئولوژيك معين پيروي نكند و كدام كارشناسي است كه نگرش ايدئولوژيكش (باورها و پيشفرض ها و پاراديم هاي نظري اش)  بر نگاه كارشناسانه اش تاثير نداشته باشد.
سوم اينكه، درست است كه براي يك «نگاه» كارشناسانه قياس بين تفسيرهاي مختلف از يك پديده يا واقعه تاريخي ضروريست. چرا كه در مورد مسايل حاد و حساس و مهم بايد از نظريات گوناگون مطلع بود و براي روشن شدن هر مسئله حداقل بايد با چند برخورد يا برداشت مهم از آن مسئله آشنا شد. اما كار يك تاريخ پژوه يا تاريخ نگار صرفا ارائه تفسيرهاي متفاوت و قياس بين آنان نيست. نه قياس جاي استدلالال را مي گيرد نه ارائه تفسيرهاي مختلف جاي حقيقت را.
ما با پديده اي به نام حقيقت عيني روبروئيم كه خارج از ذهن ما و خارج از تفسيرهاي مختلف موجود است و تمام تلاش اين است كه به اين حقيقت دست يابيم.
بيطرفي علمي براي كشف حقايق ضروريست اما به هر حال يك تاريخ نگار زمانيكه حقيقت عيني را كشف كرد، با مسئله ارائه قضاوت تاريخي هم روبرو خواهد شد. في المثل در رابطه با قيام سربداران با اين سئوالات روبرو خواهد شد كه اين قيامي عادلانه بود يا خير؟ آيا نماينده حركت پيشرو در سمت تكاملي تاريخ بود يا نه؟
٭٭٭
شما در مقاله تان اشاره كرديد كه كتاب پرنده نوپرواز «كم و بيش موفق است چرا كه بحث ايدئولوژيك و انديشه مرتبا جا عوض مي كنند.» اگر برداشت ما از اين جمله درست باشد. بله در اين كتاب سعي شده بين آنچه كه اتفاق افتاد با آنچه كه فكر مي كرديم و بين ديد امروزين ما با ديد آن زمان ما تمايز قائل شود. البته ما ترجيح مي دهيم اين قبيل تضادها  را تضاد بين عين و ذهن و و تضاد بين دو حلقه شناخت (گذشته و حال) بناميم.  كتاب پرنده تلاش كرده فاصله بين عين و ذهن و كشمكش و جدال دائمي ميان ايندو را در تجربه مبارزه مسلحانه سربداران نشان دهد. همچنين فاصله ميان حلقه شناخت حال با گذشته را كاملا حفظ كرده و  نگاه امروز را جايگزين نگاه آن دوره نكند، تا از خطر ناديده انگاشتن  شرايط مشخص تاريخي و چيدن مسائل براي نتيجه گيري دلخواه دوري گزيند.
در همين رابطه تلاش شده با ذكر جزئيات مهم (بقول شما) چشم اندازهاي متغير در برابر خواننده گشوده شود. هيچ پديده اي در جريان تكامل خود، مسير از قبل تعيين شده اي را طي نمي كند. بويژه پروسه هاي اجتماعي كه اراده و آگاهي انسان در آن نقش تعيين كننده اي ايفا مي كند. آنچه كه پراتيك سربداران را رقم زد مجموعه فاكتورهاي عيني و ذهني مشخص بود. البته محدوديتهائي كه فاكتور ذهني دچارش بود نقش مهمي در آن شكست ايفا كرد. در كتاب پرنده نوپرواز تاكيد زيادي بر نقش فاكتور ذهني (يا خط ايدئولوژيك سياسي)  گذاشته شده است. چرا كه فاكتور ذهني به هيچوجه نقش خنثي ندارد و نبايد به نقش متحول كننده آن كم بهائي داد.
درست است كه علم تاريخ تلاش مي كند همواره ضرورتها (يا به عبارتي ديگر  قانونمندي ها) را كشف كند اما طنز ماجرا اين است كه در بسياري مواقع اين ضرورتها از دل تصادفات به پيش مي رود. تصادفاتي كه برخي مواقع، ضرورتها را به گونه ديگري رقم مي زنند. اين امر انعكاس آن است كه ضرورت و تصادف، (و در سطحي ديگر جبر و اختيار) يك وحدت اضدادند. اين امر در بررسي قيام سربداران هم صدق مي كند. اگر اتحاديه  كمونيستهاي ايران در جريان تدارك قيام ضربه مي خورد، چنين پراتيكي هم سازمان نمي يافت. اگر در روز هيجده آبانماه 1360 آن درگيري اتفاقي روي نمي داد و سربداران ميتوانستند طرح اوليه رفتن به شهر را پياده كنند شايد پراتيك سربداران به گونه اي ديگر رقم مي خورد. اگر رهبر كليدي سربداران در جريان قيام اسير نمي شد احتمالا ادامه حركت سربداران به گونه ديگري تكامل مي يافت. همه اينها بيان ديالكتيك تاريخ است كه نه تنها توجه بدان موجب درك بهتر از اشكال متنوع تكامل و تقويت همه جانبه نگري در بين انقلابيون مي شود بلكه ديدگاه تقديرگرايانه و جبرگرايانه (دترمينيستي) از تكامل پديده را از اساس زير سئوال مي برد. حتي در بين كساني كه قوانين تكامل را قبول دارند، چنين ديدگاههاي غلطي وجود دارد. البته اين بار به جاي خدا در تفكرات مذهبي، مسير تكاملي از قبل تعيين شده، سرنوشت يك پديده را رقم مي زند. گسست و جهش در چنين تفكري جائي ندارد. گسستي كه موجب تغيير كيفي در روند تكاملي يك پديده مي شود. جهشهاي بزرگ در تاريخ همواره با گسستهاي بزرگ همراه بوده است. اين امر تقريبا در رابطه با آغاز تمامي مبارزات مسلحانه انقلابي صادق است. واقعيت اين است كه اگر اتحاديه كمونيستهاي ايران در مقطع خرداد ماه 1360 از خطاهاي خود گسست نمي كرد، قادر به سازماندهي قيام سربداران نبود و به گونه اي ديگر تكامل مي يافت و شايد مانند برخي از گروههاي چپ كه نتوانستند ميراث انقلابي از خود بر جاي نهند كاملا از بين مي رفت.
٭٭٭
يكي از انتقادات شما به كتاب پرنده نوپرواز اين است كه «دفاع از مواضع سربداران به گونه اي انجام شده كه هيچ جبهه اي را براي منتقدين باز نگذارد و به هيچيك از "ضعف هاي استراتژيك" اين گروه اعتراف نكند.» به نظر ما اين ارزيابي واقعي نيست. چرا كه در سراسر كتاب از جنبه هاي گوناگون انتقادات مشخصي به حركت سربداران شده است. البته اين انتقادات عمدتا حول استراتژي نظامي متمركز شده چرا كه جنبه عمده پراتيك سربداران نظامي بوده است. اگر منظورتان از ضعفهاي استراتژيك خطاهاي مهم اتحاديه كمونيستهاي ايران در دوره انقلاب باشد اين خطاها در كتابچه ديگري به نام «باسلاح نقد» (كه در سال ‍‍‍1365 منتشر شده)  مفصلا مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. البته در كتاب پرنده نوپرواز به برخي رئوس اصلي آن نقد و بررسي اشاره شده است.
شايد اين ارزيابي شما ناشي از آنست که شما برخي مدعيان مارکسيسم را که مهمترين خصلت علمي ماركسيسم يعني خصلت انتقادي آنرا بدور انداخته اند، بعنوان مارکسيست مي شناسيد. متاسفانه اينان غالبا تمايلي به انتقاد از خطاهاي حزب يا گروه خود ندارند. و قادر نيستند يک طرازبندي علمي از يک پروسه تاريخي تکامل خود بدهند. اين يکي از گرايشات غلط در ميان  بسياري از گروههاي چپ است. مگر مي توان درگير پراتيكهاي بزرگ (و ناشناخته) آنهم در حيطه مبارزه طبقاتي بود و خطا نكرد. مگر مي توان بدون خطا و برخورد با دشواريها و وقايع ناخوشايند و گذر از شكستها به پيروزي نائل آمد.  احزاب و گروههائي كه عملكرد خود را مبرا از هر عيب و ايراد مي بينند در بهترين حالت قادر به تغيير جهان نيستند. چرا كه سلاح نقد يكي از ويژگيهاي مهم ماركسيسم و تكامل هر عملي است.
٭٭٭
شما در بخشي از مقاله تان نوشتيد: «تا وقتي نويسندگان (كتاب پرنده نوپرواز) تمام مدارك تاريخي را در اختيار تاريخ نگاران قرار ندهند اين كتاب را نمي توان يك منبع قابل استناد تاريخي محسوب كرد.»
همانطور كه گفته شد اسناد بسياري از بين رفته اند.  با اين وجود تقريبا مهمترين اسناد و مدارك تاريخي مربوط به حركت سربداران در فصل دوم كتاب درج شد.  با توجه به اين ويژگي، حكم شما مبني بر غير قابل استناد بودن اين كتاب چندان عادلانه نيست. يعني تا زماني كه شرايطي بوجود نيايد كه اسناد ضبط شده توسط وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي در دسترس همگان قرار گيرد (كه ممكنست به خاطر از بين بردن اين اسناد هيچگاه هم چنين  امري امكان پذير نباشد) نبايد اين كتاب مورد استناد قرا رگيرد؟ به نظر شما براي حل اين تضاد چكار بايد كرد؟
شايد توضيح بيشتر در زمينه منابع مورد اتكا اين كتاب كمكي در اين زمينه باشد.
درست است كه اين كتاب درقالب گفتگو رنگ و بوي خاطرات دارد. بازگوئي خاطرات همواره با اين خطر روبروست كه تجربه هاي شخص بازگو كننده از وقايع و تجربيات بعدي تاثير گرفته باشد. از اين زاويه با يادداشتهاي روزانه كيفيتا متفاوت است. اما وجود چند منبع موجب شد كه اين گفتگو نسبتا حالت زنده خود را حفظ كند و در ترسيم فضاي آن سالها تقريبا موفق باشد. 
از منابع معدود بجا مانده، مي توان از نوار خاطرات برخي رفقا ذكر كرد كه يكي دو سال پس از وقايع قيام آمل ضبط شده بود. همچنين برخي جمعبندي ها و يادداشتهاي پراكنده از وقايع آن دوران كه همان سالها تهيه شده بود. چند نوشته داخلي ارائه شده به شوراي چهارم اتحاديه كمونيستها (در بهار 1362 ) هم موجود است. كه مهمترين آنها مقاله اي است كه رفيق جانباخته بهروز فتحي نوشته است. در آن مقاله او جمعبنديهاي اوليه خود را ارائه داد. خوشبختانه در آن نوشته به برخي وقايع مهم با جزئيات اشاره شده است. در رابطه با درگيري 12 اسفند 1361 چند  گزارش مفصل به قلم رفقاي جانباخته محمد توكلي و بهروز غفوري موجود است كه جزئيات زيادي را در بر دارد.
مضافا خود نگارنده اين شانس و موقعيت را داشته كه تقريبا در مراحل گوناگون  اين حركت حضور داشته باشد و همچنين در جريان بسياري از مباحث و تصميم گيري ها بوده باشد. به علاوه برخي رفقاي شركت كننده در اين قيام نيز با مطالعه هر بخش آن در تكميل و تصحيح داده هاي كتاب تلاش به خرج دادند. مجموعه اين منابع امكان اينرا را فراهم آورد كه راوي بتواند تقريبا تمامي جزئيات مهم و زواياي ماجرا را بيان كند.
مسلما انتشار هر سندي كه از قيام سربداران باقي مانده باشد امر مثبتي است. اميدواريم روزي فرصت و امكانات انجام چنين كاري فراهم شود. اما به جرئت مي توان گفت كه تفاوت كيفي در اطلاعات داده شده صورت نخواهد گرفت. به هر حال باز مي توانيم شاهد اين مدعا باشيم كه چون تمام مدارك در دسترس نيست نمي توان از بقيه منابع هم به عنوان يك منبع قابل استناد نام برد.
مگر تاريخ نگاران منتظر كشف تمام مدارك مربوط به وقايع مهم تاريخي (بويژه گذشته هاي دور) باقي ماندند تا آثار تاريخي شان را در رابطه با يك دوره يا يك واقعه ارائه دهند. با توجه به اينكه همواره طبقات محكوم جامعه كمتر از امكان اين برخوردار بودند كه تاريخ خود را تدوين كنند و براي تاريخ نگاران همواره سهل تر بوده كه به دليل انواع و اقسام شواهدي كه از مواضع طبقه حاكمه باقي مانده به وقايع تاريخي بپردازند و به خود زحمت اين را ندهند كه از دل شواهد گوناگون ديدگاههاي طبقات محكوم را گام به گام كشف و حتي بازسازي كنند.
متاسفانه گرايشي در بين اكثر تاريخ نگاران موجود است كه هر منبع رسمي دولتي را بدون قيد و شرط مستند مي دانند اما اسناد متعلق به انقلابيون را به ديده شك و ترديد مي نگرند. و به موقعيت نابرابري كه ميان حاكم و محكوم موجود است توجهي نمي كنند. غالبا اين حاكمان هستند كه از «بيطرفي تاريخي» اين دسته از تاريخنگاران سود مي برند.
در مورد نحوه نگارش اين كتاب هم ذكر يك نكته خالي از فايده نيست. كمونيستها در هر فعاليتي تلاش مي كنند اصل تلفيق رهبري جمعي با مسئوليت فردي را به پيش ببرند. اين روش كمك مي كند كه فرد دچار ذهني گرائي و يك جانبه نگري نشود و مسائل حتي المقدور از تمامي زوايا و عميقا مورد مطالعه و بحث قرار گيرند. پيروي از رهبري جمعي به معناي نفي نقش فرد نيست بر عكس لازم است كه تا افراد تحت رهبري جمعي نقش خود را تماما ايفا نمايند. در جريان نگارش كتاب پرنده نوپرواز نيز تلاش شده رهبري جمعي با مسئوليت فردي تلفيق يابد.
٭٭٭
شما در مقاله خود پرسشهاي سياسي مهمي را نيز طرح كرديد. سئوالاتي چون «نتايج چنين مقاومت و نبردي عليه دولت اسلامي چيست؟ چه كسي از نظامي شدن جامعه ايران آن زمان بيشترين استفاده را برد؟ آيا زماني كه براي اعلام مبارزه مسلحانه عليه دولت انتخاب شد، زمان مناسبي بود؟ چه درسهائي از اين استراتژي مي توان گرفت؟»
مسلما در اين نوشته  كوتاه نمي توان مفصلا به بحث حول اين سئوالات دامن زد. اما چند نكته قابل تاكيد است.
طرح «نظامي شدن جامعه» از جانب شما بهيچوجه با واقعيت آن دوره خوانائي ندارد. ما پيشاپيش با يك جامعه نظامي شده روبرو بوديم. جمهوري اسلامي درگير يكي از طولاني ترين جنگهاي تاريخ قرن بيستم بود. بواسطه جنگ ايران و عراق جامعه در تمامي جوانبش كاملا ميليتاريزه شده بود. همزمان جنگ  گسترده اي در كردستان جاري بود. در اوايل سالهاي 60 تقريبا هر چند هفته يكبار شاهد لشكركشي ها چند ده هزار نفره جمهوري اسلامي عليه مقاومت عادلانه مردم كردستان بوديم. در سطح سراسري نيز پس از كودتاي خرداد 60 هر گونه مخالفتي با سركوب خونين روبرو مي شد. رژيم با يورش به جوانان انقلابي و شكار آنان در كوچه و خيابان آشكارا يك جنگ داخلي را شروع كرده بود. رژيم حتي براي حل تضادهاي دروني خود قهري برخورد مي كرد و دست به تصفيه هاي خونين مي زد.  بواقع جامعه در سطح گسترده نظامي شده بود. اين واقعيت عيني خارج از ذهن ما موجود بود و ربطي به عملكرد اين يا آن گروه سياسي نداشت. در آن موقعيت امكان هيچگونه فعاليت سياسي مسالمت آميزي موجود نبود. در چنان شرايطي حتي گروههاي سياسي ليبرال هم قادر به فعاليت سياسي نبودند تا برسد به نيروهاي كمونيستي كه به خاطر اهدافشان، تضادشان با جمهوري اسلامي از آنتاگونيسم بالائي برخوردار بود. (حتي اگر طي سالهاي 60 57 خودشان بر پايه اين حد از آنتاگونيسم عمل نكرده بودند.) شرايط به گونه اي بود كه اگر گروهي نمي خواست تسليم آن وضعيت شود و يا به نابودي تن دهد هيچ راهي نداشت جز آنكه دست به اسلحه ببرد.
مضافا تنها از طريق آغاز مبارزه مسلحانه انقلابي بود كه مي شد اوضاع را به نفع نيروهاي انقلابي و مردم عوض كرد. در ميان راههاي مختلف تنها در اين راه شانسي براي مردم وجود داشت. راههاي ديگر پيشاپيش محكوم به شكست بودند. تنها از طريق مبارزه مسلحانه مي شد جلو درهم شكسته شدن توده ها را در مقابل يورش وحشيانه جمهوري اسلامي گرفت. اگر نبرد مسلحانه در آن مقطع شكست نمي خورد و تكامل مي يافت بدون شك بيشترين نتيجه و استفاده اش را مردم مي بردند و انقلاب 57 دچار چنين شكست قطعي نمي شد و جامعه تا اين اندازه دچار عقبگرد نمي گرديد.
در پاسخ به اين پرسش كه آيا آن مقطع، زمان مناسبي براي آغاز مبارزه مسلحانه عليه جمهوري اسلامي بود، به نظر ما با قطعيت مي توان گفت كه آري مناسب ترين زمان بود. از زاويه موقعيت روحي توده ها، آمادگي نسبي نيروهاي انقلابي، از دست رفتن مشروعت خميني در سطح وسيع، وجود بحران حاد حكومتي، درگير بودن رژيم در چندين جبهه نظامي كه توانش را براي در نطفه خفه كردن مبارزه مسلحانه محدود مي كرد. همه اينها جزء فاكتورهاي مساعد براي آغاز مبارزه مسلحانه بودند. پراتيك سربداران هم اين مسئله را نشان داد. مشكل اصلي ما در آن مقطع نه آغاز بلكه چگونگي تكامل مبارزه مسلحانه و اتخاذ استراتژي سياسي نظامي صحيح بود.
بحث بر سر بهترين مرحله، مقطع و لحظه براي آغاز مبارزه مسلحانه بيشتر يك بحث پراتيكي است تا يك بحث تئوريكي. تا حدود زيادي مي توان گفت كه معمولا شرط لازم براي آغاز مبارزه مسلحانه در كشورهاي تحت سلطه، منوط به آمادگي فاكتور ذهني يا موقعيت حزب انقلابي است كه توان كمي و كيفي لازمه را براي شروع و ادامه جنگ كسب كرده باشد. چرا كه در اين قبيل كشورها اوضاع عيني عموما براي انقلاب مساعد است. در اين كشورها كارگران و اكثريت مردم تحت شديدترين ستم و استثمار قرار دارند. ديكتاتوري خشن و عرياني كه توسط طبقات حاكمه اعمال مي شود موجب انفراد گسترده شان در ميان مردم است. بعلاوه رشد معوج و بيقواره ساختار اقتصادي اجتماعي اين كشورها  اغلب موجب مي شود كه ثبات حاكميت در اين يا آن گوشه كشور با مشكل روبرو شود. چنين شرايطي امكان آغاز مبارزه مسلحانه را حداقل در برخي مناطق فراهم مي كند.
بدون شك تدارك براي قرار گرفتن يك حزب در موقعيت آغاز جنگ، امر مهمي است. اما آغاز جنگ بدون توجه به فضاي سياسي عمومي جامعه و روحيات مردم، و تضادهاي درون اردوي دشمن ممكن نيست. يعني مناسب ترين لحظه براي آغاز مبارزه مسلحانه، به تحليل مشخص از شرايط مشخص بستگي دارد.
برگرديم به سال 60، مشكل اصلي اتحاديه كمونيستهاي ايران در آن دوره اين بود كه زماني كه شرايط از هر نظر براي آغاز مبارزه مسلحانه مساعد بود، از آمادگي ايدئولوژيك سياسي تشكيلاتي نظامي براي آغاز فوري جنگ برخوردار نبود. البته اين عدم آمادگي ربط داشت به اين مسئله كه اتحاديه قبل از آن نيز فرصتهاي انقلابي زيادي را (بويژه در كردستان) از كف داده بود. در نتيجه اتحاديه در سال 60 مجبور شد يك دوره زماني مشخص را به تداركات سربداران اختصاص دهد كه موجب از دست رفتن موقعيتها و لحظات مناسب شد.
و سرانجام در مورد مهمترين درسي كه از استراتژي سربداران مي توان گرفت و كتاب پرنده نوپرواز تلاش كرده كه آن را نشان دهد اين است كه : جنگ همچون انقلاب يك فن است. جنگ انقلابي نيز يك فن است و از قوانين ويژه اي برخوردار است. قوانين جنگ انقلابي از دل پراتيكهاي عظيم انقلابات در سطح جهاني فرموله شده است. تئوري جنگ خلق مائوتسه دون بيان فشرده و علمي تجارب نظامي انقلابي تا كنوني دنيا است. اين قوانين را بايد عميقا شناخت تا امكان پيروزي در جنگ فراهم آيد. اين قوانين را بايد بكار بست تا ويژگي هاي جنگ انقلابي در هر كشوري منجمله ايران را  كشف كرد. 
پراتيك سربداران نشان داد كه غافل ماندن از ماهيت طولاني مدت پروسه جنگ خلق در ايران و به دنبال پيروزي سريع روان شدن مي تواند نتايج فاجعه باري به همراه آورد. اين پراتيك نشان داد كه قبل از دست يابي به توان كافي نبايد درگير نبردهاي نظامي تعيين كننده با دشمن شد.
از قديم گفته اند كه شكست مايه پيروزي است. درسهاي قيام سربداران نيز مي تواند چنين نقشي را در رابطه با نسل جديد انقلابي ايفا كند. البته قصد كتاب پرنده نوپرواز نسخه پيچي براي شرايط امروز نيست. چرا كه تاريخ تكرار گذشته نيست و همواره مسير ناشناخته اي طي مي كند. اما تجارب تاريخي در خور توجهند و درسهاي آن مي تواند ياري رسان نسل جديد در گذر از مسيرهاي ترسيم نشده باشند. اگر كتاب پرنده نوپرواز بتواند چنين نقشي را براي مبارزين جوان ايفا كند، سهمش را به تاريخ ادا كرده است.■
  
پيام زندانيان سياسي سابق و خانواده هاي جانباختگان حزب كمونيست ايران (م ل م) به سمينار زندانيان سياسي
كي مي رود ز خاطر خون روان ياران!

با درود به برگزار کنندگان اين سمينارصميمانه از زحمات رفقايي که تلاش مي کنند جنايات بي سابقه رژيم جمهوري اسلامي در زندانها را افشا  کنند، قدرداني مي کنيم و اميدواريم که اين تلاشها تداوم يابد. امروز اين تلاشها در راستاي زنده نگاه داشتن اسناد جنايات جمهوري اسلامي است تا بحساب تک تک  اين جنايات بطور كامل رسيدگي شود. اين امر بخصوص براي نسل جديدي كه پا به صحنه گذاشته و نسبت به اين فصل بسيار مهم از تاريخ مبارزات مردم ايران بي اطلاع است، اهميت  ويژه دارد.
    خاطره سرخ رفقائي كه در نبرد نابرابر با جمهوري اسلامي در سياه چالهايش جان باختند بايد الهام بخش مبارزات ما و مبارزات نسل جوان باشد. اين فصل از تاريخ مردم بايد زنده نگاه داشته شود زيرا  تفکري  موجود است با اين  مضمون كه بايد جانيان را عفوکنيم. اين بينش حتا در ميان برخي از قربانيان جمهوري اسلامي نيز موجود است. اما بايد بدانيم كه رسيدن به حساب جنايتهاي جمهوري اسلامي در مورد زندانيان سياسي و جانباختگان خلق براي انتقام كشي نيست. حسابرسي به جنايات را نمي توان مترادف با انتقام كشي دانست، بلكه عين عدالت طلبي است. زندان يك سنگر درخشان نبرد  براي دنيايي بهتر آينده، بود. هدف دشمن نه  فقط نابود كردن آن نسل از انقلابيون ايران، بلكه نابود كردن هر گونه تلاشي براي برخاستن آگاهانه نسل جوان عليه جمهوري اسلامي بود. هدف رژيم  اين بود كه با كشتار آن نسل از انقلابيون كاري كند كه نسل هاي بعد  جسارت تغيير جامعه و برقراري جامعه اي آزاد و رها از جور ستم و استثمار را بخود راه  ندهند. بنابراين فراموش كردن يا بخشيدن به معناي فراموش كردن يا چشم پوشي از مبارزه براي آينده اي ديگر است.  براي اينكه مبارزه براي ريشه كن كردن هر گونه ستم و استثمار و بي عدالتي را پر خروش كنيم بايد توده هاي مردم را از جنايات جمهوري اسلامي عليه زندانيان سياسي آگاه كنيم و بحساب خون هائي كه ريخته شد برسيم. اين زخمي هميشه تازه است.
    ما زندانيان سياسي  سابق  و خانواده هاي جانباختگان حزب کمونيست ايران ( مارکسيست لنينيست مائوئيست) (که ادامه دهنده اتحاديه كمونيستهاي ايران - سربداران است) به همه همرزمان پيشنهاد مي كنيم كه اين سمينار، هفته اي را بعنوان هفته جانباختگان خلق به كل جنبش انقلابي ايران پيشنهاد دهد. همچنين مي خواهيم متحدا و مشتركا با هر عده از خانواده زندانيان سياسي  زندانيان سياسي سابق كه مايلند كميته اي تشكيل دهيم براي بر پا كردن يك بناي يادبود تاريخي در گلزار خاوران. و از هنرمندان جهان و ايران بخواهيم كه براي ساختن چنين بنائي داوطلب شوند. بعنوان مثال شبيه بناي يادبودي که پس از سرکوب کمون پاريس به ياد کموناردها  بنا شد. مسلما ساختن چنين بناي يادبودي خود يک عرصه مبارزه است . گلزار خاوران سمبل نبرد طبقاتي ميان يكي از تبهكارترين رژيم هاي نظام سرمايه داري جهاني  و كمونيستها و انقلابيوني است كه براي بناي جهاني آزاد و عادلانه از همه چيز گذشتند و لحظه اي در اين شک نکردند.

مرگ بر رژيم جمهوري اسلامي ايران!
 گرامي باد ياد همه جانباختگان خلق!
زندانيان سياسي سابق و خانواده هاي جانباختگان حزب كمونيست ايران (م ل م)
24 تير 1384 2005-07-15


درسهاي قيام آمل را به ميان توده ها ببريم!
 حقيقت ارگان حزب کمونيست ايران ( م – ل – م ) شماره 20 بهمن 1383

«آزادي را جز در پرتو آتش قهر انقلابي، جز در پرتو جانفشاني بي محابا و جز در سايه  يورش بردن دليرانه به كاخ ظلم و بيداد نتوان بدست آورد. با دشمنان آزادي تنها با  زبان گلوله مي توان سخن گفت و بر اين حكم نيز تجربه اسارت و آزادي خلقها مهر  تائيد نهاده است.
قيام پنجم بهمن آمل حركتي بود عظيم در اين جهت و تجربه اي ساخت شگرف و سترگ براي همه آنهائي كه نمي خواهند تن به اسارت و بردگي دهند و برآنند كه آزادي را به قيمت خون به چنگ آرند.»
به نقل از بيانيه قيام پنج بهمن آمل _ 1360
23 امين سالگرد نبرد دلاورانه سربداران  را گرامي داريم

اين روز يادآور قهرماني، جسارت، شجاعت و ايستادگي كمونيستهاي انقلابي است كه سرشار از ايمان به پرولتاريا و و خلق بودند، كمونيستهائي كه نه از مرگ مي هراسيدند نه از سختي، نبردشان از جان مايه گرفته و متكي بر آرمانهاي والاي كمونيستي بود.
نبرد دلاورانه اي كه نقشي ماندگاردر تاريخ مبارزه طبقاتي در ايران ايفا  كرد.

«روز پنج بهمن فقط متعلق به يك سازمان يا حزب مشخص نيست. اين روز متعلق به همه نيروهاي انقلابي و طبقه كارگر و خلقهاي ستمديده ايران و جهان است. يادآوريش به همه ستمديدگان غرور و سربلندي مي بخشد. اينكه بزرگداشت روز پنج بهمن به يك سنت انقلابي بدل شود و فراگير شود اساسا به تلاش كليه نيروهاي انقلابي و كمونيست بستگي دارد. مسلما با بپاخيزي مجدد  تودهها و به ميان آمدن نسل جوان انقلابي زمينه براي اينكار بيشتر فراهم شد است. زماني كه باد به بادبان انقلاب افتد همگان بيشتر ارزش ستاره را در جهت يابي كشتي در خواهند يافت.»
به نقل از كتاب «پرنده نوپرواز»

سالگرد اين قيام فرصت مناسبي است كه درسهاي فراموش ناشدني اين قيام را به ميان توده ها بويژه نسل جوان انقلابي ببريم. كتاب «پرنده نوپرواز» را  كه يك جمعبندي همه جانبه از اين قيام شكوهنمد ارائه داده  است به آنها معرفي كنيم. مطالعه و بحث بر سر اين كتاب را  را دامن زنيم. از آنان بخواهيم كه به پخش گسترده اين كتاب در سراسر ايران ياري رسانند.
سالگرد پنج بهمن فرصت مناسبي است كه جوانان را با زندگي و مبارزه و آرمانهاي انقلابي پيشاهنگان كمونيستي كه در جريان اين قيام جان باختند آشنا كنيم.

باشد تا درهر محفل انقلابي تجربه قيام آمل به بحث گذاشته شود و رزمگاه سربداران  -  جنگلهاي شمال - به ميعادگاه جوانان مبارز و انقلابي بدل شود.


نامه از خوانندگان پرنده نوپرواز
حقيقت ارگان حزب کمونيست ايران ( م – ل – م ) شماره 20 بهمن 1383


سه روز با پرنده نو پرواز سربدار زندگي كردم. كتابي كه سه روز زندگي را در وجودم مكرر كرد. باور را معنا كرد. اراده و مقاومت را و طرح لبخندهايي كه از اين سه شكل مي گيرد. سه روز زندگي كردم تازه تر از عشق، بارور از انديشه اي پراميد كه جاده اي رو به طراوت رهايي مي كشد. انديشه اي كه به نداي دروني انسان و آزادگي خواهي اش از فراسوي مرزهاي مليتي و جنسيتي رنگ مي پاشد. رنگ اميد و اينكه تنها بايد به خودِ انساني تكيه كرد. به خودِ انساني به نام خلق. انديشه اي كه وظيفه و تعهد را مي شناسد و آرزوها و احساسات آدمي را به حقيقتي بالغ پيوند مي دهد، پر صلابت و مسئول. در پاسخ به چراييِ حركت سربداران.
دستاورد سربداران فشرده اي است از يك واقعيت تپنده و آن اينكه براي هيچ انسان آزاده اي زندگي و عشق و مبارزه جدا از هم تعريف نمي شود و اينكه بايد ايستاد و سربرافراشت در برابر هر بي عدالتي. شكست ها، بي عملي و انفعال را توجيه نمي كنند. بايد ديد و آموخت و دوباره بال گشود.
پرندگان عاشق خلق تجربه پروازشان را نغمه اي ساختند در كتابي و وظيفه هر فرد انقلابي است كه اين تجربه را به هر طريقي كه امكان دارد به ميان توده ها ببرد تا از شوق و شور جوان انگيزه اي پراميد و با اراده بيافريند تا پرنده نوپرواز هستي يافته بار ديگر پرواز را تجربه كند، از چرخش رقص باد به سوي ديار آزادي

به اميد آنروز
www.sarbedaran.org
مبارزه مسلحانه و جنبش کارگری:
 با نگاهی به تجربه قيام آمل

نشريه حقيقت تا كنون علاوه بر نظرات خوانندگان در مورد كتاب «پرنده نوپرواز» پرسشهائي نيز از جانب رفقاي ديگر در رابطه با اين كتاب دريافت كرده است. براي دامن زدن به بحث بيشتر حول اين كتاب و درسهاي قيام آمل تلاش مي كنيم به مرور به اين سئوالات پاسخ دهيم.  در اين شماره به سوال اول می پردازيم و در شماره های ديگر نشريه حقيقت به سوالات ديگر جواب خواهيم داد.
 از كليه رفقا مي خواهيم كه سئوالات علاقمندان به اين موضوع را گردآوري كرده و براي ما ارسال دارند.

مجموعه سئوالات دريافتي:
1 ـ رفقاي اتحاديه كمونيستهاي ايران هنگام  قيام آمل چه دركي از رابطه ميان مبارزه مسلحانه با جنبش كارگري داشتند؟ و كلا ارزيابي شان از اين رابطه چه بود؟ امروزه رفقا چگونه به اين مسئله مي نگرند؟
2 ـ چرا اسامي و تصاوير افرادي كه در زندان تا به آخر مقاومت نكردند و ضعفهائي از خود نشان دادند در كنار رفقائي كه تا به آخر مقاومت كردند آورده شده است؟
3 ـ نقش راوي در اين كتاب بگونه اي ارائه شده كه در تمامي جزئيات و زواياي ماجرا حضور داشته است؟ چقدر اين مسئله واقعي است؟ راوي از چه منابعي استفاده كرده است؟
4 ـ آيا رفقاي سربدار امكان شكست اين قيام را مي ديدند؟ اگر مي ديدند چرا به پاي انجام آن رفتند؟ با توجه به هزينه سنگيني كه براي آن پرداختند؟
5 ـ چرا اتحاديه كمونيستها در ارائه جمعبندي از اين كتاب اينقدر تاخير داشت؟ آيا امكان آن نبود كه زودتر اين جمعبندي را منتشر كند؟
 6 ـ آيا بهتر نبود كه همراه كتاب مختصري از تاريخچه اتحاديه كمونيستها و اهداف آن منتشر مي شد؟ بويژه آنكه نسل جوان آشنائي چنداني با تاريخ احزاب و سازمانهاي چپ ندارد؟
7 ـ يكي از رفقا همراه با ارائه يادداشتي ابراز نظر كرده كه قيام آمل حركتي جدا از توده بوده و به همين خاطر آنرا چپ روانه و اپورتونيسم چپ قلمداد كرده است و نظر ما را در اين مورد جويا شده است.
***
1- رفقاي اتحاديه كمونيستهاي ايران هنگام قيام آمل چه دركي از رابطه ميان مبارزه مسلحانه با   جنبش كارگري داشتند؟ و كلا ارزيابي شان از اين رابطه چه بود؟ امروزه رفقا چگونه به اين مسئله مي نگرند؟
            
پاسخ: سئوال بسيار خوب و مهمي است و ذهن را به جلو سوق مي دهد.  اما  قبل از بحث پيرامون اين مسئله و بررسي جوانب گوناگون آن لازمست  اشاره اي هر چند مختصر به شرايط خاصي كه جنبش كارگري در سالهاي  60 - 57 با آن روبرو بود (بويژه مقطع خرداد  60 )بکنيم.
 
واقعيت اين است كه مبارزات طبقه كارگر ايران نقش مهم و موثري در انقلاب 57 و سرنگوني رژيم شاه ايفا كرد. در پروسه اين مبارزه اشكال گوناگوني از تشكلات كارگري (مشخصا شوراهاي كارگري) به وجود آمدند. بر خلاف تصوراتي كه امروزه رايج است اين شوراها نشاني از قدرت سياسي دوگانه بر خود نداشتند و حداكثر به اعمال قدرت در كارخانه (عمدتا در زمينه توليد و مديريت، حفاظت از كارخانه و ) مي پرداختند. اين مسئله مستقيما ربط داشت به اينكه طبقه كارگر نتوانست به عنوان يك طبقه، نقش سياسي مستقلي در انقلاب ايفاء كند. چرا كه از داشتن حزب (به معناي تشكيلات انقلابي با خط ايدئولوژيك سياسي صحيح )  و نيروي مسلح انقلابي خود محروم بود. حتي شوراهائي هم كه به ظهور رسيدند متكي بر توده كارگران مسلح نبودند. در نتيجه اعمال قدرت شان در همان محدوده كارخانه بسيار محدود، قسمي و كوتاه مدت بود. خواستهائي چون شركت نمايندگان كارگران نفت در «شوراي انقلاب» (در واقع شوراي ضد انقلاب)  نه تنها غير واقعي بود بلكه بيان توهمات رفرميستي بود چرا كه آن نمايندگان بايد عضو شورائي مي شدند كه مسئله اصلي كليه اعضايش جلوگيري از رشد و تعميق انقلاب بود و در اين زمينه كاملا با يكديگر متحد بودند.
 
  با بقدرت رسيدن دار و دسته خميني مسئله حفظ دستاوردهاي انقلاب و ادامه انقلاب محور اصلي كشمكشهاي ميان مردم با  ارتجاع تازه به قدرت رسيده بود. در آن شرايط بخشهاي وسيعي از كارگران خواستها و انتظارات سياسي و اقتصادي خود را جلو گذاشتند و به اشكال گوناگون درگير مبارزه شدند.
 
يكي از محورهاي كشمكش دائمي دولت با كارگران مسئله برسميت شناختن تشكلات كارگري بود. دولت يا تلاش مي كرد اين تشكلات توده اي را منحل كند يا اينكه عوامل سياسي خود را در راس آنها قرار دهد، پسوند اسلامي به آنها اضافه كند و نمايندگان واقعي كارگران و عناصر پيشرو كارگري را تصفيه كند. وجود يك جنبش سياسي انقلابي در كل جامعه مشخصا حضور نسبتا قدرتمند جنبش كمونيستي (عليرغم پراكندگي، گيجي و سردرگمي ايدئولوژيك ـ سياسي) نقش بسيار مهمي در تداوم و شكوفائي جنبش كارگري ايران در آن مقطع داشت. هر آنجائي كه پيوند عميقتري ميان كمونيستها و كارگران برقرار شد تشكلات انقلابي تر، توده اي تر و پايدارتري هم شكل گرفتند كه نمونه هاي برجسته آن سنديكاي پروژه اي آبادان، شوراي متحد كارگران تهران و اتحاديه شوراهاي كارگران گيلان بودند.
 
مضافا جنبش كارگري مستقيما تحت تاثير تحولات سياسي بزرگتري كه در جامعه جاري بود قرار داشت. وقايع سياسي بزرگ پي در پي اتفاق مي افتاد و صحنه سياسي جامعه را پيچيده تر مي ساخت. صف بنديهاي سياسي متضادي شكل مي گرفت و پيشروي و عقب نشيني جنبش كارگري را تحت الشعاع خود قرار مي داد. از رخدادهاي انقلابي چون مقاومت زنان و دانشجويان در برابر ارتجاع تا مقاومت مسلحانه مردم كردستان و تركمن صحرا  تا اقدامات ضد انقلابي چون حمله به زنان، يورش به دانشگاهها، و وقايعي چون كودتاي نوژه، اشغال سفارت آمريكا و سرانجام جنگ ايران و عراق.
 
  اگر چه جنبش كارگري موقتا بواسطه فضاي جنگ ايران و عراق دچار افت شد اما چند ماهي طول نكشيد كه همراه با رشد نارضايتي عمومي، جنبش كارگري نيز دوباره خيز برداشت. با بحران ميان بالائي ها و  قصد خميني مبني بر ايجاد حكومتي يكدست و كارآ براي يكسره كردن تكليف انقلاب، بحران انقلابي سراسر جامعه را فراگرفت. مسئله تعيين تكليف با قدرت سياسي به موضوع روز بدل شد. حالت بلاتكليفي سراسر جامعه را فراگرفته بود. جامعه  در حال گذر به يك اوضاع انقلابي بود. اوضاع انقلابي كه البته تكرار اوضاع انقلابي 57 نبود و مختصاتش با آن اوضاع كيفيتا متفاوت بود.
 
  در اواخر زمستان سال 59 مجددا جنبشهاي توده اي منجمله كارگري اوج گرفت. زماني كه در خرداد 60 خميني و دار و دسته او در حال عملي كردن طرح كودتا بودند توده هاي مردم به اشكال گوناگون به مقاومت برخاستند. كارگران هم از پاي ننشستند. شور و التهاب انقلابي در ميان كارگران پديد آمد. بسياري از كارخانه ها به محل زد و خورد با حزب اللهي ها بدل شد. بسياري از عوامل حزب اللهي مجبور به فرار از كارخانه شدند. توليد در بسياري از كارخانه ها متوقف شد. كارگران پيشرو فعالانه در زد و خوردهاي خياباني شركت داشتند. اشكال گوناگون مبارزه منجمله اعتصاب بكار گرفته شد.
 
  نقطه اوج مبارزات كارگران راهپيمائي پانزده هزار نفره كارگران شهرصنعتي البرز در قزوين بود. اين راهپيمائي يكي از برجسته ترين و  انقلابي ترين حركات سياسي طبقه كارگر ايران پس از انقلاب بود. متاسفانه به خاطر غلبه رفرميسم و اكونوميسم بر جنبش چپ آنگونه كه بايسته و شايسته اين مبارزه بوده كسي از آن ياد نمي كند.

  روز 27 خرداد ده هزار كارگر صبح كار همراه با پنج هزار كارگر عصر كار در عكس العمل به اعمال ارتجاعي انجمن اسلامي دست به راهپيمائي مي زنند و با شعارهائي چون «امسال سال خون است بهشتي سرنگون است» ، «دولت خيانت مي كند مجلس حمايت مي كنند»  به سمت شهر قزوين براه مي افتند. آنان حين حركت حق تعدادي از عوامل رژيم را كف دستشان مي گذارند. وليكن نرسيده به شهر  با پاسداران روبرو مي شوند و پاسداران بروي آنان آتش مي گشايند تعدادي از كارگران به خون مي غلتند و سرانجام پس از جنگ و گريزهائي متفرق مي شوند. رفقائي چون روزبه غفوري و رسول محمدي (كاك محمد) در سازماندهي اين حركت شركت داشتند. رفيق روزبه غفوري به جرم شركت در اين تظاهرات دستگير و در ديماه همان سال اعدام شد. رفيق رسول محمدي از فرماندهان مبارزه مسلحانه سربداران بود كه در جريان قيام آمل جان باخت. 

  مبارزه كارگران قزوين هم محدوديتهاي جنبش خودبخودي كارگري را حتي زماني كه به سطح سياسي ارتقا مي يابد نشان داد. مانند سر دادن برخي شعارها با مفاهيم مذهبي. و نيز  نشان داد كه ديگر اشكال قديمي مبارزه در شرايط نوين كارآئي ندارد. و نمي توان دست خالي از پس ارتجاع تا بدندان مسلح بر آمد. هنوز تجربه قيام مسلحانه 22 بهمن و سرنگوني رژيم شاه در ذهن كارگران تر و تازه بود . در آن مقطع اين كه مبارزه مسلحانه انقلابي توده اي براي سرنگوني رژيم  صورت گيرد يا نه مستقيما  ربط داشت به پاسخ انقلاب سازمان يافته در مقابل ضد انقلاب سازمانيافته. موضوعي كه در كتاب پرنده نوپرواز مورد بحث قرار گرفت.

  پس از موفقيتهاي اوليه كودتاچيان در يك دست كردن خود و سركوب خونين توده هاي مردم و مهمتر از آن در ضربه زدن به سازمانهاي چپ، جنبش كارگري رو به افت نهاد. اكثر فعالين سياسي انقلابي و علني مورد اعتماد كارگران كه دستگير نشده بودند مجبور به ترك كارخانه يا در پيش گرفتن زندگي مخفي شدند. در سطح ديگر هم رژيم بطور گسترده دست به تصفيه و اخراج عناصر پيشرو و مخالف رژيم در كارخانه ها زد. با اين وجود هنوز جو سياسي و التهاب انقلابي همراه با انتظار در ميان توده كارگران غالب بود. درگيريهاي نظامي روزمره در گوشه و كنار كشور توسط مجاهدين و ادامه يابي جنبش كردستان به اين جو نيز دامن مي زد.

  تا آنجائي كه به حركت سربداران بر مي گردد، نه تنها اين حركت مورد حمايت بسياري از فعالين اتحاديه در كارخانه ها بود (كه بسياري از آنان براي شركت در عالي ترين شكل مبارزه طبقاتي داو طلب شده بودند. رفقائي چون  رفيق منصور قماشي نماينده كارگران چوكا و از بنيانگذاران اتحاديه شوراهاي كارگران گيلان ) بلكه حتي رهبران برخي تشكلات توده اي كارگري (مانند برخي از رهبران سابق سنديكا پروژه اي آبادان ) نيز مبارزه مسلحانه را تنها پاسخ به شرايط سياسي آنروز مي دانستند و خواهان همكاري و پيوستن به سربداران بودند. فراموش هم نكنيم كه بسياري از خانواده هاي كارگري جنوب مستقيما ما را در حمل و نقل سلاحها از جنوب به تهران ياري رساندند. 

  درك عمومي ما در آن دوره از رابطه مبارزه مسلحانه با جنبش كارگري (و كلا ديگر جنبشهاي توده اي) اين بود كه ما زماني كه جرقه مبارزه مسلحانه را بزنيم خيزشهاي توده اي هم در اشكال گوناگون در حمايت از اين مبارزه براه مي افتند و منجر به سقوط رژيم مي شوند. اگر چه ما به سازماندهي ارتش انقلابي جايگاه ويژه اي مي داديم و براي آن نقش محوري در تعيين تكليف با رژيم قائل بوديم هر چند كه لزوما قدرت سراسري بدست ما نيفتد. اما هنوز بر ذهن ما پر بهائي به حركات خودبخودي توده اي برجسته بود.

  پر بهائي به عنصر خودبخودي يعني حمايت خود جوش توده ها از مبارزه مسلحانه موجب شد كه برنامه خاصي براي سازماندهي توده ها نداشته باشيم. في المثل آنزمان هنوز بسياري از نيروهاي سازمان (بويژه رفقائي كه لو نرفته بودند) در بخش كارگري و در كارخانه هاي مختلف تهران مشغول به كار و فعاليت بودند و عملا برنامه خاصي بدانها داده نشد و آنها صرفا به انتظار نتيجه قيام نشستند.
اما مباحث اصلي دروني ما بر سر اين موضوع (كه بخشا در مقالات نشريه حقيقت نيز منعكس مي شد)  از زاويه ديگري طرح بود. اقليت سازمان ما براي مخالفت با شروع مبارزه مسلحانه، تز «از اعتصاب تا قيام» را پيش كشيد. خطي كه سابقه طولاني در جنبش كمونيستي ايران داشت و ريشه در مباحث جنبش كمونيستي بين المللي در دوران كمينترن در دهه 20 و 30 ميلادي داشت. خطي كه تصويرش از مبارزه طبقاتي مكانيكي و تدريج گرايانه بود. يعني ابتدا كارگران دست به مبارزات اقتصادي مي زنند، اعتصابات اقتصادي به اعتصابات  سياسي بدل مي شوند، سپس تظاهراتهاي سياسي هم به قيام گذر مي كنند. يك جمعبندي بسيار غلط، يك جانبه و الگوبردارانه از انقلاب اكتبر روسيه. اين خط تاثيرات زيانباري بر  جنبش كمونيستي بين المللي نهاد مشخصا موجب وارد آمدن ضربات جدي بر انقلاب چين در دهه بيست ميلادي شد. مائوتسه دون با جمعبندي از آن شكستها توانست راه پيروزي انقلاب چين را ترسيم كرده و در عمل درستي آنرا ثابت كند. مضاف بر آن از درون همان تجربه خطوط كلي انقلاب در كشورهاي تحت سلطه را نشان داد.

  مشكل خط «از اعتصاب تا قيام» اين بود كه هم ناموزوني تكامل انقلاب در كشورهاي تحت سلطه را درك نمي كرد و از آن مهمتر با در انتظار نشستن تكامل اشكال ابتدائي مبارزه به اشكال بالاتر عملا آغاز مبارزه مسلحانه را به ابد واگذار مي كرد.
بي جهت نبود كه در گرماگرم مباحث ميان اقليت و اكثريت سازمان جمعبندي از برخي قيامهاي مسلحانه كه توسط كمينترن مورد جمعبندي قرار گرفته بود (مشخصا كتابي كه حاوي جمعبندي از چند قيام مسلحانه شكست خورده در دهه بيست ميلادي در آلمان و چند كشور ديگر بود) توسط اقليت سازمان مورد استناد قرار مي گرفت و در مقابل از طرف رفيق سيامك زعيم بحثهاي «از يك جرقه حريق بر مي خيزد» مائوتسه دون مورد تاكيد قرار مي گرفت.

  البته تجربه قيام 22  بهمن هم «سندي» شد در دست خط «از اعتصاب تا قيام»؛ انگار كه اين  تجربه همه چيز را  مسلم کرده و جاي بحث ندارد، بدل كرد. كمونيستهاي ايران به جاي اينكه به تحليل طبقاتي از قيام 22 بهمن بپردازند به شيوه اي تجربه گرايانه مدل قيام 22 بهمن را الگوي راه انقلاب ايران قرار دادند. بدون اينكه به اين مسئله فكر كنند كه چرا از اين قيام نيروهاي ارتجاعي چون خميني توانستند سود ببرند و  به قدرت برسند؛ و بدون اينكه به بستر سياسي اين قيام هم  از زاويه اتحادهاي طبقاتي شكل گرفته و مهمتر اينكه،  از زاويه سازش بزرگي كه بين ارتش و امپرياليسم آمريكا و خميني صورت گرفته بود، توجه كنند.  بواسطه اين سازش  راه براي قدرت يابي خميني باز شد و ماشين دولتي حفظ شد  به همين خاطر قيام 22 بهمن 57 يك قيام نيمه كاره بود و به اهدافش نرسيد.

  قيام 22 بهمن يك تجربه مهم تاريخ معاصر ايران است اما تجربه اي نيست كه كمونيستها فكر كنند با تكرار آن به قدرت مي رسند و فقط كافيست اين بار آنها در راس چنين حركاتي قرار گيرند. درك مكانيكي و تدريجگرايانه از مبارزه طبقاتي مانع از آن مي شد كه حتي به تجارب ديگري چون مبارزه مسلحانه توده اي در كردستان كه جلوي چشم شان قرار داشت و يا خودشان مستقيما درآن درگير بودند توجه لازمه را بكنند و در پرتو تجارب بين المللي درسهاي مهم و حياتي را از آن بگيرند. يعني خصلت طولاني مبارزه مسلحانه در كشورهائي چون ايران  و اهميت سازمان دادن ارتش انقلابي.

  همانطور كه در كتاب «پرنده نوپرواز»  گفته شد در ابتدا تمركز بحث عمدتا بر سر اين بود كه آيا شرايط براي آغاز مبارزه مسلحانه مهياست يا خير. اقليت سازمان بيشتر منتظر تكرار مدل پنجاه هفت بود. از اين زاويه تاكيد مي كرد كه از اعتصاب تا قيام راهي است كه بايد پيموده شود. اما اكثريت سازمان مي گفت شرايط براي آغاز مبارزه مسلحانه فراهم است و اگر ما انقلاب مسلح را در مقابل ضد انقلاب مسلح سازمان ندهيم همه فرصتهاي انقلابي  را از دست خواهيم داد و انقلاب شكست خواهد خورد؛ ممكنست تلاش ما شكست بخورد اما اگر در مقابل ضد انقلاب مسلح دست به اسلحه نبريم شكست حتمي خواهد بود و شرايط بدتر از دوره پس از كودتاي 28 مرداد 32 خواهد شد.

  تقريبا همزمان با آغاز مبارزه مسلحانه سربداران (پائيز 1360 )  كارگران كارخانه ايران ناسيونال براي دست يابي به پاره اي حقوق اقتصادي خود  اعتصاب كردند. اين اعتصاب سر منشا دور تازه اي از بحثهاي دروني شد.  اقليت سازمان براي اثبات بحثهاي خود به اين اعتصاب اتكا مي كرد. در مقابل رفقاي ديگر بر محدوديتهاي اين اعتصاب اقتصادي انگشت مي گذاشتند و مشخصا شعار «حزب الله مي ميرد حواله هم مي گيرد» را به عنوان شعار عقب مانده مورد نقد قرار مي  دادند. اين شعاري بود كه برخي از كارگران براي اينكه از جانب رژيم متهم به ضد انقلاب نشوند، سر داده بودند.

  بحثهاي نسبتا زيادي حول اين مسئله براه افتاد.  مباحثي كه تا سالها بعد از شكست قيام آمل نيز ادامه داشت و بر وظيفه مركزي انقلاب و رابطه آن با وظايف ديگر پرتو افكند. يعني اينكه وظيفه مركزي هر انقلابي كسب قدرت سياسي از طريق قهر مي باشد و وظايف ديگر بايد بگونه اي به پيش برده شوند كه به اين وظيفه مركزي خدمت كنند. از آنجائي كه در كشورهاي تحت سلطه امكان آغاز جنگ انقلابي قبل از كسب سراسري قدرت سياسي موجود است بسيار مهم است كه قبل از آغاز جنگ كليه فعاليتها بگونه اي جلو رود كه به امر تدارك جنگ خدمت كند و زماني كه جنگ در گرفت همه سازمانها و مبارزات  بطور مستقيم با غير مستقيم با جنگ همسويي كنند.

  اما برخي مغلطه گري هاي تئوريك موجب شده كه امروزه برخي از فعالين چپ به اين حقيقت  با ديده شك و ترديد بنگرند. مغلطه گري هائي كه عمدتا توسط پاره اي  نيروهاي اكونوميست و رفرميست صورت گرفته و مي گيرد. اين قبيل نيروها از همه چيز صحبت مي كنند الا وظيفه مركزي طبقه كارگر يعني كسب قدرت سياسي از طريق قهر. معلوم نيست كه بالاخره اين وظيفه چه جايگاهي در فعاليتهاي شان دارد و چگونه مي خواهند آنرا عملي كنند و برنامه شان براي اداره جامعه آينده چيست. يكي از پوششهاي به زير سئوال كشيدن اين وظيفه، تحريف آشكار اين نقل قول ماركس است كه «كمونيستها بخشي  از جنبش كارگري اند.»  آنها از اين نقل قول نتيجه مي گيرند كه پس كمونيستها وظيفه ويژه و جداگانه اي غير از سازمان دادن همان حركات خودبخودي كارگران ندارند.  آنان  تفاوت كيفي ميان پروسه هاي مختلف را ناديده مي گيرند و با اين كار  وظيفه كسب قدرت سياسي را در هاله اي از ابهام قرار مي دهند و يا اينكه تلاش حزب كمونيست براي كسب قدرت سياسي را در تقابل با حركت جنبش كارگري قرار مي دهند.

  بي جهت نيست كه «جنبش كارگري» آنان شامل همه چيز مي شود غير از كسب قدرت سياسي از طريق قهر و همچنين تجربه و دانش نظامي كه طبقه كارگر طي صد و پنجاه سال گذشته دراين رابطه كسب كرده است.

  واقعيت اين است كه بين جنبش كارگري ( به معناي مبارزات توده هاي كارگر عليه اجحافات گوناگون اقتصادي سياسي نظام سرمايه داري) با جنبش كمونيستي ( به عنوان بخش آگاه و پيشرو طبقه كارگر) تقاوت كيفي موجود است. و همچنين بين پروسه مبارزه براي كسب قدرت سياسي با پروسه مبارزات روزمره طبقه كارگر اين تفاوت كيفي است. يكي اساسا در چارچوبه زير و رو كردن كل جامعه است ديگري عمدتا در مدار مناسبات موجود مي چرخد.

  تفاوت، ميان آگاهي كمونيستي با آگاهي خودبخودي است. بقول لنين همواره عناصري از كمونيسم در مبارزات كارگران عليه سرمايه داري موجود است و در مبارزاتشان ظهور مي يابد اما كمونيسم  (به معناي جهان بيني، برنامه و استراتژي) مساوي با اين عناصر نيست. اين امر اساسا خارج از طبقه فرموله و مدون مي شود و بايد ميان كارگران برده شود. همانطور كه ماركس و انگلس اينكار را كردند و كارشان توسط لنين و مائو ادامه يافت و امروز هم به عهده ماست كه كمونيسم را تكامل دهيم. 

  في المثل امروزه جمعبندي از نقاط قوت و ضعف دو تجربه مهم كسب قدرت سياسي طبقه كارگر در قرن بيستم در چين و شوروي و دلايل شكست آن (براي فرا رفتن از اين دو تجربه) عنصر تعيين كننده آگاهي سوسياليستي است.  بردن اين جمعبندي به ميان توده ها  براي جنبش كارگري و براي سمت دادن به فعاليتها و تلاش براي ساختن جامعه آينده حياتي است.  روشن است كه  اين نياز حياتي در جريان مبارزه خودبخودي كارگران برآورده نمي شود. بلكه  نيازمند كار آگاهانه جنبش كمونيستي است. و آنهم نه در سطح يك كشور بلكه در سطح جنبش كمونيستي بين المللي. بي جهت نبود كه ماركس تاكيد كرد كه كمونيستها در جنبش كارگري همواره مدافع منافع كل و آينده اي هستند كه طبقه كارگر بايد بدان دست يابد.

  پروسه مبارزه براي كسب قدرت سياسي به عنوان اوليه ترين و اساسي ترين گام براي ساختن جامعه سوسياليستي مساوي با ديگر پروسه هاي رايج مبارزاتي ميان كارگران و يا ميان ساير بخشهاي توده ها نيست. پروسه كسب قدرت سياسي امري آگاهانه و سازمانيافته است كه تنها از طريق رهبري يك حزب انقلابي امكان پذير است. انقلاب اكتبر هم نشان داد كه اگر بلشويكها قيام مسلحانه را سازماندهي نمي كردند و صرفا منتظر نتيجه خودبخودي شورو التهاب انقلابي كارگران مي بودند هرگز قدرت سياسي كسب نمي شد.

  اما كسب قدرت سياسي در خلا صورت نمي گيرد، پروسه كسب قدرت سياسي كاملا در ارتباط با شرايط عيني قرار دارد. جنبشهاي توده اي (مشخصا  جنبش كارگري) بخشي از اوضاع عيني معين بحساب مي آيند. اوضاعي كه مواد و مصالح خامي  را براي ساختن راه كسب قدرت در هر شرايط معين فراهم مي كنند. بدون اتكا به اين مصالح (در واقع بدون اتكا به توده ها) تحقق استراتژي ممكن نيست اما استراتژي جمع حسابي مصالح گوناگون نيست. خصوصيات يك كل برابر با  جمع خصوصيات اجزا آن نيست. مضافا همواره تضادي بين جز و كل، بين اهداف پايه اي با اهداف مقطعي، بين هموار ساختن استراتژي با مصالح تاكتيكي ، بين منافع كوتاه مدت و درازمدت موجود است. تضادي كه بسياري مواقع حلش آسان نيست و از پيچيدگي هاي معين برخوردار است. روشن است كه بدون انعطاف پذيري نمي توان هيچ هدفي را متحق ساخت. اما تاريخا مشكل اصلي اين بوده كه چگونه بايد هر جز يا تاكتيك يا سياست مقطعي را پيش برد كه مهر و نشان استراتژي را بر خود داشته باشد وبدان  آن خدمت كند.
  تا آنجائيكه به رابطه ميان پروسه كسب قدرت سياسي و جنبش كارگري جاري بر مي گردد تمام بحث بر سر اين است كه ما با چه سياستي در بين طبقه كارگر بايد فعاليت كنيم. با چه سياست و روشي به مبارزات روزمره طبقه كارگر بايد برخورد كنيم. آيا سياست و روش انقلابي را به ميان طبقه كارگر مي بريم.  تلاش مي كنيم طبقه كارگر شناختي همه جانبه از دولت، طبقات گوناگون و جامعه و جهان كسب كند يا خير؟ آيا روحيه كسب قدرت سياسي را  در ميان آنان مي دميم يا خير؟ پاسخ مثبت به اين سئوالات بيان يك تمايز پايه اي با خطوط رفرميستي و اكونوميستي است كه جنبش كارگري را به مبارزات اقتصادي تقليل مي دهند و در واقع طبقه كارگر را لايق دخالت در سياست در سطح برنامه ريزي و تلاش براي كسب قدرت و رهبري تمام طبقات ستمديده نمي دانند.
البته در جنبش ايران حتي در ميان  كساني كه طرفدار مبارزه مسلحانه بودند، گرايشي به چشم مي خورد كه نقش چنداني براي طبقه كارگر در رهبري و هدايت جنگ نمي ديد و وظيفه طبقه كارگر را عمدتا به مبارزات اقتصادي خلاصه مي كرد. في المثل رفيق مسعود احمدزاده با وجود اينكه تاكيد مي كرد كه تنها از طريق جنگ انقلابي مي توان سياست انقلابي را در سطح گسترده به ميان توده ها برد وقتي كه به نقش طبقه كارگر مي رسيد مي گفت پس از اينكه جنگ توده اي شد طبقه كارگر نيز مبارزات اقتصاديش را گسترش مي دهد و حزب واقعي طبقه كارگر از آن پروسه بيرون مي آيد. رفيق احمد زاده  نتوانست از گرايشات غالب اكونوميستي جنبش كمونيستي كه شركت در مبارزه اقتصادي را پايه و شرط تشكيل حزب پيشاهنگ مي دانستند گسست كند.
برگرديم به نكته دخالت طبقه كارگر در سياست. دخالت در سياست يعني داشتن برنامه براي تغيير بنيادين جامعه، داشتن سياستي براي رهبري تمام ستمديدگان و داشتن يك استراتژي نظامي براي درهم شكستن دولت حاكم و كسب قدرت سياسي.  بطور مشخص در كشور ما  كه امكان آغاز جنگ در مناطقي از كشور قبل از كسب سراسري قدرت موجود است به معناي آن است كه طبقه كارگر مسئوليت آغاز چنين جنگي را بايد بر عهده گيرد. يا حتي زماني كه در مناطقي توده ها دست به اسلحه مي برند براي هدايت آنان نقشه و برنامه سياسي و نظامي مشخص داشته باشد. اين است لپ كلام ما. اين است معني تدارك براي كسب قدرت سياسي كه يك معناي مشخص آن بسيج بخشي از پيشروان طبقه كارگر براي هدايت و شركت در چنين جنگي است. مسلما زماني كه جنگ آغاز شد همسوئي مستقيم و غير مستقيم جنبشهاي توده اي با جنگ براي تقويت و پيشبرد جنگ از اهميت بسزائي برخوردار است. بكارگيري اشكال تشكيلاتي يا فرمهاي مبارزاتي مناسب و صحيح عمدتا مسئله اي پراتيكي و مربوط به مصافهاي آينده است. توجه داشته باشيم زماني كه جنگ انقلابي در جامعه براه افتد و گسترش يابد نقش مهمي در پولاريزه شدن جامعه از نظر سياسي دارد و نگاه بسياري از جنبشهاي توده اي را به خود معطوف مي كند. و  به طبقه كارگر و مقر فرماندهي اش (حزب) امكان مي دهد كه توده ها را در راستاي تحقق انقلاب سوسياليستي رهبري كند. براي درك عميقتر و همه جانبه تر از رابطه مبارزه مسلحانه با جنبش كارگري (و كلا جنبشهاي توده اي) شايد بهتر باشد كه بيشتر به رابطه مبارزه انقلابي در شهر و روستا بپردازيم. با توجه به اينكه تغييرات مهمي در اين زمينه نسبت به دوره انقلاب چين يا ويتنام صورت گرفته است و نمي توان صرفا با تكرار آن تجارب به پيروزي نائل آمد. مسلما بررسي تجارب متاخرتر و گوناگون تر مانند جنگ خلق در پرو يا نپال و مبارزه مسلحانه انقلابي در فيليپين،  هند و تركيه و تجارب مبارزه مسلحانه در دهه 1360 در ايران (مانند كردستان يا تجربه جنگ چريك شهري مجاهدين) مي تواند بر موضوع مورد بحث ما پرتو بيشتري بيفكند. بحثي كه اميدواريم در فرصتهاي آينده بتوانيم آنرا پي گيريم

گزيده نامه اي از يک رفيق:
به مسئولين جريده حقيقت ارگان حزب کمونيست ايران (مارکسيست – لنينيست – مائوئيست)!
رفقاي عزيز: ...انتشار پرنده نوپرواز را به تمام رفقاي حزب کمونيست ايران (م – ل-  م) تبريک گفته و زحمات شبانروزي هر يک از رفقا که در تهيه و تدوين اين اثر ارزشمند سهم گرفته اند را تقدير مي نمايم.
     مبارزه مسلحانه سربداران و قيام آمل بخشي از تاريخ جنبش کمونيستي و انقلابي ايران است که نه تنها به حزب کمونيست و خلق ايران بلکه به احزاب کمونيستي و خلق کشورهاي منطقه و سراسر جهان تعلق دارد.
     در همان حال که بيدادگري هاي رژيم منحط و قرون وسطائي جمهوري اسلامي تشديد گرديده ... و مبارزات توده هاي مردم با خشونت هر چه بيشتر توسط جلادان رژيم سرکوب مي شود، کشور افغانستان آماج حملات ددمنشانه امپرياليسم جهاني و رژيم مزدور قرار دارد؛ سرکوب مبارزات سرتاسري خلق هاي فلسطين، عراق، هند، بنگله دش، نيپال و ديگر کشورهاي منطقه و جهان توسط امپرياليست ها و نوکران آنها با شدت و خشونت هر چه بيشتر ادامه دارد. تجارب قيام آمل در کنار تجارب جمعبندي شده جنگ خلق در کشورهاي ديگر منطقه بخصوص جنگ خلق در نيپال مي تواند در جهت متحرک و متحول ساختن مبارزات خلق اين کشورها تحت رهنمائي هاي احزاب و سازمان هاي کمونيستي و  جنبش انقلابي بين المللي کمک شايان توجهي نمايد...
     تاريخ جوامع بشري در طي قرون متمادي مملو از قيام ها، نبردها و مبارزات طبقات تحت ستم عليه طبقات ستمگر بوده و اين روند مسير پر پيچ و خم را پيموده است. طبقات تحت ستم اکثريت نيروي انساني جوامع بشري را تشکيل مي دهند، دشمن قوي و دارنده تمام امکانات است ... اما نبود رهبري واحد و انقلابي که بتواند توانمندي هايش را منسجم ساخته و آن را در جهت پيشبرد منافع طبقاتي شان بکار بندد همواره باعث تضعيف و شکست قيام ها و مبارزات گرديده است.
     قيام ها و مبارزات طبقه کارگر تحت سرمايه داري در نبود حزب رهبري کننده پيشرو انقلابي نتوانسته اند از خواسته هاي صنفي پا را فراتر بگذارند. اما انقلابهاي رهبري شده در کشورهاي شوروي و چين و بسا کشورهاي ديگر توانست نظام هاي دموکراتيک نوين وسوسياليستي را ايجاد کند. نبود تجربه کافي باعث کم بها دادن به تئوري بورژوازي در داخل احزاب کمونيست اين کشورها شد و در نتيجه رويزيونيستها توانستند در درون اين احزاب جا گرفته و رهبري را تصاحب نمايند. هر چند انقلاب فرهنگي تحت رهبري مائو توانست تئوري رويزيونيستي را تضعيف و سردمداران آن را به حاشيه براند اما نفوذ عميق اين تئوري در داخل و تقويت آن از خارج باعث شد که بعد از مرگ رفيق مائو مجددا رهبري را تصاحب نموده و سيستم بورژوازي را مسلط کند.
     اتکا به موارد فوق، جمعبندي تجارب گذشته و بکاربستن آن در مبارزات آتي يکي از اصول اساسي پيشبرد موفقيت آميز جنگ خلق و حفظ  دستاوردهاي آن در آستانه و ادامه پيروزي انقلابهاي دموکراتيک نوين و سوسياليستي است.
رفقا! در چنين شرايطي که امپرياليسم جهاني و در راس آن امپرياليسم آمريکا هار گرديده و تحت عنوان مبارزه با تروريسم مي خواهد جهان را در کام خود فرو برد،  توده هاي ميليوني جوامع بشري "آزادي" و "دموکراسي" امپرياليستي را بيش از پيش شناخته اند و موج قوي عکس العمل سراسري خلقهاي جهان عليه تجاوز و جنايات اين دژخيمان خونخوار متحرک گرديده است. خلق هاي تازه بهوش آمده جهان نيازمند رهنمائي و سمت دهي انقلابي توسط احزاب و سازمان هاي مارکسيست-  لنينيست - مائوئيست جهان اند که با استفاده از تجارب جمعبندي شده شان به کمک اين نيروي بالنده شتافته و آنرا سمت و سوي انقلابي دهند.
      کتاب پرنده نوپرواز در چنين شرايطي انتشار مي يابد. اين کتاب جمعبندي تجارب ارزشمند قيام اتحاديه کمونيست هاي ايران (سربداران) عليه حکومت قرون وسطائي جمهوري  اسلامي است و در آن پايداري، يکدلي و جرات به شروع مبارزه مسلحانه و مثال "کسي که از مرگ نترسد مي تواند قيصر را بزمين کشد" انعکاس يافته است...
     درس هاي قيام آمل ضرورت رهبري حزب کمونيست را در يک مبارزه از پيش طراحي شده و تدارک ديده با نقشه ها و برنامه هاي طولاني مدت که در پيوند عميق با طبقه کارگر و متحد نزديک آن طبقه دهقان قرار داشته باشد، به اثبات رساند. اين قيام همچنان ثابت کرد که کمونيست ها مقاوم ترين، با ثبات ترين، و در عزم شان تا به آخرترين نيروها بوده و مي توانند با حداقل امکان حداکثر پيروزي ها و دستاوردها را از آن طبقه خود کنند.
بنابراين، پرنده ديگر نوپرواز نيست! اما تجارب "پرنده نوپرواز" مي تواند راهنما و راهگشاي ارزشمندي براي خلق باشد.
تشکر
يکتن از هواداران حزب کمونيست (مائوئيست) افغانستان در آلمان

بياد رفيق بهنام حمزه

سخت طاقت فرساست  بعد از سالها بی خبری از رفيقي، در يک گوشه دنيا، ناگهان با خبر مرگش روبرو شوي. مرگی غم انگيز که قلبت را به سختی می فشرد و به درد می آ ورد: دردی جانکاه!
سعی می کنم به آخرين سالها وآخرين لحظات تلخی که بهنام از سر گذراند فکر نکنم. تلاش می کنم دوران آشنائي، دوران سرخوشی ها و سرکشی هائی که با هم داشتيم را به خاطر بياورم. روحيه سرکشی که می خواستيم هر خدای زمينی و آسمانی را بزير کشيم و طرحی نو در اندازيم. هر چقدربيشتر به آن دوره چند ساله آشنائی و زندگی جمعی که داشتيم فکر می کنم بيشتر جسارت و  توانائی ها، و شجاعت و قابليتهايش به خاطرم می آيد و افسوسی عميق تمام وجودم را فرا می گيرد.
نه از آن درد جانکاه و نه از اين افسوس عميق گريزی نيست. شايد نوشتن اين سطور راه چاره ای باشد؛ شايد مرهمی بر زخم مان باشد؛ شايد فانوسی باشد تا اتاق دل نسل جوانی را روشن کند تا در کنار درد و رنجهای مان، غرور و افتخاری که نسل ما آفريد را هم نظاره کنند.
نخستين باری که بهنام را ديدم،  بهار سال شصت و چهار بود. در روستای "هه له دن" در کردستان عراق. تا آن زمان ضربات متعددی را تحمل کرده و ياران بيشماری را از دست داده بوديم. بهنام پس از سه سال و اندی حبس، تازه از زندان آزاد شده بود. با اولين تماسی که با وی حاصل شد سريعا خود را به منطقه رساند. انگاری منتظر بود. بواقع تصميم اش را از درون زندان گرفته بود. هيچ شکی در ادامه مبارزه انقلابی نداشت.
زمان زيادی لازم نبود تا به جديت و جسارتش پی برد؛ شجاع بود و استوار؛ و همواره آماده لبخند و شادی و خطر کردن. سخت مشتاق دانستن بود: از آنچه که بر ما گذشت، از تجربه سربداران و قيام آمل، از دوران بازسازی سازمان، از شورای چهارم و از جمعبنديها، او مصرانه به دنبال کسب آگاهی کمونيستی بود.
هنوز بيست سالش نشده بود. اما تجارب گرانبهائی را از سر گذرانده بود. دوره انقلاب، در مکتب کمونيست برجسته کاظم اسعد زاده (از کادرهای سرشناس اتحاديه در سنندج که در سال 1362 يا 1363 توسط جمهوری اسلامی در اوين اعدام شد)  پرورش يافت و تحت مسئوليت وی فعاليت های خود را به پيش برد.  پس از اشغال سنندج در بهار 1359 به امر تبليغات تشکيلات پيشمرگه زحمتکشان ياری رساند. بسياری از امور مربوط به انتشارات و حمل و نقل سلاح را بر عهده گرفت و مدتی رابط تشکيلات سنندج با کرمانشان شد.
در سال 1360، در سن پانزده سالگی به اتهام دانش آموز هوادار اتحاديه کمونيستها به زندان افتاد. سرسختانه مقاومت کرد. از زندان رابطه فعالی را با تشکيلات سنندج برقرار کرد. توسط مادرش، آخرين اخبار و اطلاعات را برای حفظ تشکيلات شهر بدست رفقا می رساند.
بهنام  متعلق به نسل جوانی بود که جنب و جوش نوجوانی شان با جنب و جوش جنبش انقلابی کردستان و جنبش کمونيستی ايران پيوند خورده بود. جوانانی که با اين جنبشها قد کشيدند و آگاه و آبديده شدند. رفقائی چون بهنام حمزه، جمشيد پرند و عبدالله ميرآويسی جوانانی از خانواده های تهيدست سنندج بودند که نقش موثری در بازسازی اتحاديه کمونيستها ايفا کردند. مقاومت قهرمانانه آنان در زندان در واقع بخشی از بازسازی سازمان بود و به ما که بيرون بوديم اميد و الهام می بخشيد که امر مشترک مان را با انرژی بيشتری به پيش رانيم .
زمان چندانی از پيوستن مجدد بهنام به صفوف ما نگذشته بود که ضربه سخت و گسترده ديگری را  در شهريور شصت و چهار متحمل شديم، چند ده تن ديگر از رفقای داخل را از دست داديم. تعداد اندکی باقی مانديم و با يکديگرعهد بستيم که راه را ادامه دهيم و نگذاريم جنبش کمونيستی ايران يکی از گردانهای با سابقه و اصيلش را از دست بدهد. بهنام نيز در اين عهد شرکت جست و فعالانه نقش بر عهده گرفت. بهنام جزء آن موجهای جديد و جوانی بود که با به صحنه آمدنشان موجهای قبلی را به جلو می رانند، موجهائی که موجب سبکبالی می شوند و راه را برهر گونه ترديدی در پيشروی می بندند.
در آن دوره چند باری مادرش، ثانيه خانم به ديدار ما آمد. پيرزنی ريز نقش، صبور و کم حرف، اما سرشار از غروری که اغلب مادران زحمتکش دارند. ثانيه خانم به سختی و با مشکلات بسيار و به تنهائی و به همت کار و تلاش خود آخرين فرزندش يعنی  بهنام را بزرگ کرد. انتظار داشت که بهنام به شهربرگردد و نزد او زندگی کند. اما بهنام عليرغم علاقه بسياربه وی حاضر نشد يارانش را ترک کند.
رفت و آمدهای ثانيه خانم برای همگی رفقائی که در مقر بودند، لذت بخش بود. در آن سالها که جمهوری اسلامی تمامی تلاشهايش را به کار می برد که رابطه تشکلات انقلابی با مردم را محدود کند، تازه شدن اين ديدارها برای ما غنيمتی بود. هرگز نگاه غمگين ثانيه خانم را پس از جان باختن يکی از فرزندانش که ييشمرگه کومله بود، فراموش نکرديم.
در آن سالها همگی در غم و شاديهای هم شريک بوديم. برای ما نيز جانباختن رفيق بيژن حمزه برادر بزرگتر بهنام و مسئول سياسی يکی از گردانهای کومله که در نبردی قهرمانانه با مزدوران رژيم کشته شد، بسيار سنگين بود. اين قبيل اندوه های عظيم را فقط با تکيه دادن به شانه های هم می توانستيم تحمل کنيم.
منطقه نظامی بود و دشواريها بسيار. هر چند ماه يکبار، مجبور به نقل مکان از اين نقطه به نقطه ديگری بوديم. هم می بايست با امکانات اندک کارهای تدارکاتی بسياری را انجام دهيم و هم عمقيترين بحث و جدلها را پيرامون مسائل مهم جنبش کمونيستی بين المللی و جنبش کمونيستی ايران، به پيش بريم. دنبال چرائی شکست چين و انقلاب ايران بوديم؛ تجربه پرو را دنبال می کرديم و  فعالانه در حال يادگيری از تجارب انقلابی در گوشه و کنار دنيا و شکستها و پيروزيهای جنبشهای مختلف منطقه بوديم.
عليرغم خستگی های روزمره ذهنها بيدار بودند و فعال. بهنام نيز همانند بسياری از رفقای ديگر سخت مطالعه می کرد. می خواست همه چيز را مستقلانه و علمی بررسی کند. در آن سالها او تحت تاثير جو غالب بر جنبش کردستان قرار نگرفت. به دنبال هياهوی تئوريسين های قلابی که بعدا معلوم شد حبابی بيش نبودند، راه نيفتاد. عزمش جزم بود که به بازسازی اتحاديه کمونيستهای ايران (سربداران) ياری رساند. همواره آماده انجام ماموريتهای پر خطر بود.
در سال 1366 چند ماهی به کردستان ايران رفت. تا برخی ارتباطات معين را سازمان دهد. زمانی که عوامل رژيم پی بردند بهنام درسنندج است تلاش گسترده ای را برای به دام انداختن وی سازمان دادند اما تيزي، هشياری و جسارت بالای بهنام نقش تعيين کننده ای در خنثی کردن اين اقدامات داشت.
آن دوره به دنبال اين بوديم که هر طور شده اثرات منفی ضربه سال 1364 را خنثی کنيم و به رفقای باقيمانده و مردم اعلام کنيم که اتحاديه زنده است. می خواستيم هر طور شده خبر تشکيل جنبش انقلابی انترناسيوناليستی را به گوش مردم برسانيم.
 ما از ابتکار عمل انقلابی رفقای حزب کمونيست ترکيه (مارکسيست – لنينيست) الهام گرفتيم. آن رفقا در 17 مه 1985  توانسته بودند با کمک يک فرستنده کوچک راديوئی اختلالی در اخبار رسمی ساعت 8 تلويزيون استانبول بوجود بياورند و پيام حزب خود را به گوش يک ميليون نفر برسانند. با راهنمائی های رفقای ترک و با ياری آنارشيستهای اروپائی ما نيز چنين فرستنده ای تهيه کرديم و قرار شد عين اين ابتکار عمل را در کرمانشان اجرا کنيم. با هزار زحمت اين فرستنده (که در راديوئی جاسازی شده بود) و ملحقات فنی آنرا به حومه سنندج منتقل کرديم. رفيق بهنام داوطلب اجرای اين ماموريت سنگين و پر خطر شد. بهنام  با ياری يکی از گردانهای کومله به سنندج منتقل شد.
 در درگيری نظامی گردان کومله با مزدوران رژيم شرکت جست. يکی دو نفری از مزدوران رژيم را هم به اسارت گرفت. بهنام پس از رسيدن به سنندج ترتيب انتقال فرستنده راديوئی به کرمانشان را داد و چند باری با استفاده از خانه های بلند نيمه ساخته شهر تلاش کرد پيام راديوئی را بروی امواج تلويزيونی کرمانشان بياندازد اما متاسفانه به دليل مشکلات فنی عديده اين کار ميسر نشد.
پس از چند ماهی بهنام به منطقه بازگشت. در تمام اين دوره بهنام روحيه انقلابی خود را حفظ کرد. اگر چه در برخی مواقع دچار افسردگی ها کوتاه مدت به خاطر فشارهای روحی ناشی از زندان می شد اما آگاهانه با آن مقابله می کرد. محيط مبارزاتی کردستان، روابط رفيقانه و سرزندگی و شادابی سياسی جمعي،  موجب خشنودی همه ما بود. عليرغم سختی های بيشمار، يکی از شادترين دوران زندگی را از سر گذرانديم. بهنام نه تنها از اين روحيه تاثير می گرفت بلکه به عنوان جوانی سر زنده بر همه ما تاثيرمثبت داشت.
اگر اشتباه نکنم  اوايل سال 1368 بهنام برای آخرين ديدار با مادرش که به بيماری لاعلاجی مبتلا شده بود به سوئد آمد و پناهنده شد. پس از مدتی به خاطر برخی اختلافات سياسی از اتحاديه جدا شد، اما روابط دوستانه اش را با ما حفظ کرد. آخرين نامه ای که از او داشتيم پيام زيبائی بود که به مناسبت ترور رفيق ارزنده و برجسته مان کامران منصور (کاک منوچهر) در تابستان 1371 فرستاد. پيامی سرشار از احساس و عشق عميقش نسبت به اين رفيق و آرمان کمونيسم بود. تا آنجائی که اطلاع دارم چند سالی بعد به رفقای کومله پيوست. از آن پس از زندگی و فعاليتهايش بی خبر ماندم.
اين اواخر شنيدم که دچار بيماری روحی شديدی شد. که عامل اصليش شکنجه و آزارهائی بود که در زندان بر او وارد شده بود. معالجات چندان موثر نيفتاد. مسلما زندگی در محيط کسالت بار آن هم در دوره ای که جنبش کردستان دچار عقب گردهای مداوم شده و از راديکاليسم و انقلابيگری آن کاسته شد، تاثيرات روحی منفی بر او گذاشت. بهنام از آن ماهی های سرخ جسوری بود که تنها در آبهای متلاطم می توانست سرزندگی و شادابی خود را حفظ کند.  زندگی در آبهای راکد با روحياتش سازگار نبود.

غمگنانه اينکه هنوز کسی از جزئيات مرگ او اطلاع دقيقی ندارد. به جز چند ورق توضيحات مبهم پليس فرانکفورت در آلمان مبنی بر اينکه بهنام در روز 29 اکتبر 2006 به دليل مرافعه با کسی توسط پليس بازداشت شد، به علت توهين به پليس جريمه نقدی شد و پس از دو ساعت بازداشت آزاد شد. گويا پس از آن خود را به زيرقطاری پرت کرد و در دم جان سپرد.
بی شک اگر اين اتفاق برای يک شهروند آلمانی افتاده بود تا حال چندين کميسيون تشکيل می شد تا رفتار پليس (آن هم پليس آلمان که برخوردهای خشن و سرکوبگرانه اش زبانزد همگان است) با يک فرد بيمار مورد بررسی  قرار گيرد. اما روشن است که در جامعه خارجی ستيز آلمان، جان يک مهاجر رنگين پوست ارزشی ندارد.
بدينسان بهنام از ميان ما رفت. بيشک قاتل اصلی او نظام جمهوری اسلامی است که هزاران هزار دختر و پسر دانش آموزی چون او را درسنين نوجوانی به زندان انداخته است و سخت ترين شکنجه ها و آزارها را بر جسم و روانشان روا داشته است.
بهنام از ميان ما رفت اما حضورش همواره آشناست. با مقاومتهايش در زندان، با تلاشهايش برای بازسازی جنبش کمونيستی طی دشوارترين شرايط؛ او با لبخند های هميشگی اش حضور دارد و ما را بر آن می دارد که با همان سرکشی ها و سر خوشی ها برای پيروزی طبقه کارگر و مردم ستمديده گامهای متحدانه تر و قاطعانه تری  برداريم.
يکی از همسنگران قديمی بهنام
از حزب کمونيست ايران (مارکسيست – لنينيست – مائوئيست)
16 نوامبر 2006 

نظر يکی از خوانندگان جوان کتاب "پرنده نو پرواز"
(مباحثه حول کتاب پرنده نو پرواز)

من مانند هزاران جوان ايرانی و شايد در جهان، تا چندی پيش نه تنها از "پرنده نو پرواز" که شايد از پرنده ای با اين شوق پريدن و يا اساسا از مفهوم واقعی پرواز اطلاعی نداشتم.
مرا در خيل هزارانی قرار دهيد که تا حالا ، هنوز از سرقت، مفهوم ديگری در ذهن داشت. هنوز از انقلاب به معنی واقعي، دنبال جهت آن و بازيگرانش در صفحه تراژيک تئاتر مبارزه، بودم. هويت و تاريخ و مبارزات تحريف شده ای که به من و هزاران هزار نفر ديگر خورانده می شد و بعضا با سانسور کامل حذف می شدند، تصويری  متخلخل از جامعه و جهان در ذهن من ايجاد کرده بود. البته اين را هم اکنون می دانم که اگر سرکوب و تحريف و دروغ و حذف وجود داشته باشد، خانواده ها هم با ترس از بيان حقايق، به طور نا آگاهانه به تحقق اهداف دستگاه ارتجاعی رژيم همراهی می رسانند.
پس از اگاهی از قسمتی از تاريخ واقعی و دريافت سناريوی اصلی آن نمايش و تئاتر بزرگ، به گزينش و برنامه ريزی برای مطالعه دقيق تر، و در زمان حاضر ، عاری تر از خطا ناگزير شدم.
در نقطه ای به" پرنده نوپرواز" برخوردم که با سختی و از روی سايت آن را دنبال می کردم و صحنه های شنيده شده از افراد گوناگون در زندگی ام و خانواده ام و ديگران را با اين مطالب جان بخشيده و باز سازی می کردم و براستی جنبش و حرکات آن عزيزان را در جنگل حس می کردم. اثربخشی اين کتاب آنچنان زندگی من و بسياری از دوستانم را تغيير داد که گاها خطرناک می نمود.
تئوري، اراده انجام عمل، کنش و واکنش ، پيروزی و شکست، مهمتر از همه جمعبندی از تجارب و دروس ، از دست دادنها و لزوم برخورد صحيح و قاطع به هر پروسه و ....!
البته در پايان کتاب، من هم مثل اکثر خوانندگان حس تاسف بار کمبود قدرت و قوا برای تجهيز مجدد را داشتم!
ولی اين حس انقدر کمرنگ و زود گذر بود که جريان فکر را دوباره به مسير اصلی هدايت می کند. من هم در اين کتاب نکاتی را از ديد تئوريک و يا شرايط عملی آن دارای ايرادات جزئی و گاها اساسی ديدم ولی چون شرايط قبلی خود و کنونی هزاران جوان را، در ذهن دارم به اثر بخشی و نکات بارز و مثبت اين کتاب فوکوس کرده ام و سعی دارم تا انرژی خود را در راه آموختن تجارب جمعبندی شده آن و انتقال به افرادی در شرايط گذشته خود، هستم.
با تصميم خيلی از دوستان، ما راهی را انتخاب می کنيم که در آن مفهوم واقعی پرواز وجود داشته باشد. ما بدنبال اين نيز هستيم که اتحاديه کمونيستهای ايران و ساير دوستان با داشتن اين اگاهی ها ، در زمينه ارائه راه حلها و بکاربست آنها ، چگونه ما را ياری می کند ؟ وسعت کار اطلاع رسانی در اين شرايط خوب است ولی در مورد آموزش و استفاده عملی از تجارب، چگونه و چطور را نمی دانيم؟ اينکه همزمان در چندين نقطه ايران چنين قيامهايی با وحشيانه ترين اقدامات رژيم خونخوار و ارتجاعی سرکوب  شد ، آيا می توان شيوه های نوين مبارزاتی را آموخت تا به يک گام از هزار گام نزديک شويم؟
هنوز خاطره سرخ رفقای جنگل در ذهنم دوران دارد و مرا پر از انرژی و شتاب، حرکت می دهد. می دانم بعنوان يک انسان تازه انقلابي، وظيفه دارم در چهارچوب آگاهی ، به اتصال پيوند نسل انقلابی گذشته به نسل انقلابی زمان خود ياری برسانم و خدمت کنم و حالا می خواهم تجارب ساير رويدادهای اتحاديه کمونيستها و رفقا و دوستان ديگر را نيز بررسی کنم و از مزايا و اشتباهات جمعبندی داشته باشم.
با گراميداشت خاطره سرخ همه رفقای سربدار و ديگر کمونيستهای جانباخته ايران و جهان!
پيش بسوی پيروزی توده ها !









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر